ای دل، ز زخمِ زمانه چه دیدی؟

ای دل، ز زخمِ زمانه چه دیدی؟
از دردِ هر روزه با که بریدی؟

دریا شدی، موجِ طوفان‌زده گشتی
در خاکِ اندوه، بی‌جان تو خفتی

آه از این شبِ تاریک و سنگین
سوزِ دلت را به که باید که گویی؟

با بادی که ره از گلستان نبرد
با شبی که چراغش به فردا نرسد

بیا تا که با عشقِ بی‌مرز باشیم
در این خاک، در خون، ز هم باز باشیم

که شاید، از این خاکِ بی‌برگ و بار
گلِ خنده‌ای سر زند روزگار

ابوفاضل اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد