بازرسیدیم ز میخانه مست

بازرسیدیم ز میخانه مست
باز رهیدیم ز بالا و پست

جمله مستان خوش و رقصان شدند
دست زنید ای صنمان دست دست

ماهی و دریا همه مستی کنند
چونک سر زلف تو افتاده شست

زیر و زبر گشت خرابات ما
خنب نگون گشت و قرابه شکست

پیر خرابات چو آن شور دید
بر سر بام آمد و از بام جست

جوش برآورد یکی می کز او
هست شود نیست شود نیست هست


مولانا

آنچنان جای گرفتی

آنچنان جای گرفتی
تو به چشم و دلِ من
که به خوبانِ دو عالم
نظری نیست مرا...!


مولانا

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست

ویران کردم بدست خود خانه دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست

مولانا

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من

ای دل شکایت‌ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی‌ترسی مگر از یار بی‌زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده‌ای شب تا سحر آن ناله‌های زار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من
یادت نمی‌آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون مهر دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من

    مولانا