از دوری ات تا می توانستم کتک خوردم

‌از دوری ات تا می توانستم کتک خوردم
از خاطره های تو بی اندازه چک خوردم

می ترسم آخر به فروپاشی شوم محکوم
هر بار می بینم چه اندازه ترک خوردم

از معرفت دور است آن ها را برم از یاد
با زخم هایی که زدی نان و نمک خوردم


از درد دوری تو چیزی کم نشد حتی
وقتی که بسته بسته قرصِ به درک خوردم

چون ذوق میکردی سرم را شیره می مالی
عمداً کلک خوردم کلک خوردم کلک خوردم

هی پشت گوشی منتظر ماندم صدایت را
هی سیلیِ در حال حاضر مشترک... خوردم

یاد دو چشمت ، آن دو تا از کافئین لبریز
هربار قهوه خورده ام دو شات تک خوردم

حبس نبودت را کشیدم سال های سال
در انفرادی سوختم ، آبْ خنک خوردم

شهریار سنجری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد