برای سر بریدن تاک

برای سر بریدن تاک
تنها یک نفر دست بلند کرده بود
کلاس ماند و هزار بهت
مگر چشم براه دختر انگور نبودیم
کاش یک نفر جار میزد
تنها یک جار کافی بود
برای گردهم آیی چراغ و حوصله


مازیار اطمینان

ای که گویی عشق را شرح و بیان

ای که گویی عشق را شرح و بیان
چونکه عشق آمد ، برون شو از عیان
عشق بحر است بهر بحری ناکجا
عشق جان است جان ز جانان تا کجا
طالب این درد نیست جام از جمی
صورت عشق نیست جز نام و غمی
از زبان شمع،بیان در سوز شد پروانه تن
از فراق ، لیلی بُوَد مجنون را دیوانه زن
غربت مر جان شیرین کز سر فرهاد رفت

قربت هر شور ، شیرین از درِ فریاد رفت
چون زبان عشق به صد داغ دلی آمد پدید
جز خیال گل ز بلبل،می نخواند چونکه دید
عشق ، (صافی) را زبان دل بکرد پروانه پی
شمع جانان بی زبان میخانه کرد از نای، نی
عشق به می،دان نی ز می،خوان ای(حبیب)
درد عشق درمان نگیرد با دوای هر طبیب

ابراهیم اسماعیلی

چشم هایم به همین عشق قسم نم دارد

چشم هایم به همین عشق قسم نم دارد
گرمی یِ خنده یِ جان بخشِ تو را کم دارد

خنده کن گرم شود قطبِ جنوب ست تنم
لبِ خشکیده یِ من لرزِ دمادم دارد

حالتی یخ زده چون صورتِ اسکیموها
رخِ من بی شَفقت رنگِ جهنم دارد


نیمی از سال پر از نور شود یخکده ام
بی تو شش ماه پر از تاری مبهم دارد

عطسه هایِ ورقِ منگ و مچاله میگفت
واقعا چشمِ دواتیِّ تو مرهم دارد

نیست بر لوحِ دلم جز الفِ قامتِ دوست
تُرکِ شیرازیِ ما بخششِ عالم دارد

شعله ور میکند این کوهِ یخی را وقتی
حرزِ قندیل به انگشترِ خاتم دارد

غزلم گنگ شد از بس که نگاهت کرده
چای لب سوزِ تو لب دوخته ای هم دارد

میثم علی یزدی