باز باران، بی ترانه
بی ترنّم
سخت و کوبان
در خیابان، در اتوبان
آمد و بارید هر جا
شهر مشهد، کوی و برزن
زیر پل ها، روی پل ها
وه چه سیل سهمگینی
بی تامل، بس خروشید
کُشت و بُرد و خورد و پاشید
مردمی از شهرمان را
کرد مفقود، کرد کشته
خاندانی را غمین کرد
سیّدی را، زیر باران، بعدِ باران
دیده ای تو؟
بی محافظ
بی نگهبان
کوچه هایش، خانه هایش
خودرویی که، در خیابان
پارک بوده، نیست دیگر
برده سیل اش
دیده ای تو؟
سیل از هر سو روان را
مادری بس ناتوان را
ضجه های کودکان را
شد هراسان، اهلِ منزل
خیز از جا چاره ای کن
تا نگیرد خانه را گِل
مردِ خانه شد شتابان
می دویدی زیرِ باران
تا که شاید چاره ای یابد برایش
صحنه هایِ بس سیاهی
ناتوانی و تباهی
من چه گویم؟
خود بدیدی
آن مدیرِ وقت بحران
کو خودش بوده تماما، عینِ بحران
پیش چشم صد هزاران
مردمانی چشم گریان
در زمان رنج مردم
در بلای ناگهانی
خنده های زیرکانه
پاسخی بس ابلهانه
زندگانی
در چنین اوضاعِ سختی
آری آری، ای عزیزان
نیست زیبا
نیست زیبا
نیست زیبا
اسماعیل پیغمبری کلات
هزار عاشق دیوانه در من است، که هرگز
به هیچ بند و فسونی نمیکنند رهایت...
حسین_منزوی
آفتاب بر فراخ می تابد
تا خاک درنگ کند در پشته های کوه
دلیل زندگانی جنگل های تو در تو
در آن سوی کهکشان آفتابی نیست
گویی دلی خاموش افتاده در لب تشنه خاک
من در این نشانه های پروردگار چه جایی دارم
اصلا کجایی هستم
تو می گویی زمینی
من می گویم زمین آسمانی
اگر خاک بر سر نشست نارحت مشو
برو به دریا به شادی و طرب خاک ها را بشوی
که اصلا آسمانی پاک هستیم که در دل زمین نشسته ایم
و لب تشنه افلاک می بینیم و شکرگزار پروردگار خویش
کوهسار بزرگوار
میبینمت، از مرگ نجات مییابم،
وجودت لنگرگاه من است
محمود_درویش