از فصلی که به بهار برسد
و از صبحی که از طراوت تو
لبریزم کند
میتوان تا انتهای هر رویایی
سبز رویید
سیده مریم وهابی
چقدر خستهایم
چقدر دست و پامان درد مىکند
انگار هرروز،
از کوه بالا مىرویم،
در بینِ راه
هى بر زمین مىافتیم،
هى بلند مىشویم
و این سربالایى ،
هرچه بالاتر مىرویم
تمام نمىشود...
انگار هرروز،
آسمان دورتر مىشود
زمین دورتر مىشود
دریا دورتر مىشود
جنگل دورتر مىشود
و هوا
هواى نفس کشیدن
سنگینتر...
چقدر خستهایم
بیا برگردیم
چشم.هایت را ببند
گاهى سقوط
تنها راهِ رسیدن است...
هنگامه_درخشان
در شهر طوفانی عجیب بر پاست
باز کدام پیراهن بر تن
کدام لبخند بر لب
کدام نگاه در چشم
کدام کرشمه در سر داری محبوبکم
که اینچنین شهر آشوب کرده ای هوای شهر را؟
به گمانم دل آسمان دارد برایت می تپد ماهکِ شوّال
حتماً که نه ، قطعاً عاشقت شده!
نمیداند که تو از آنِ خورشید پنهان بر پسِ نقاب ابر هستی
نه ! انکار نکن عزیزِ بهتر از جان
فردا که باران ببارد
دستت رو خواهد شد که دلِ آسمان را هم شکسته ای!!!
((کامیار شکیبایی))