-
شکفته لبخندت بسان گل هایی
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 12:04
شکفته لبخندت بسان گل هایی نشسته بر چشم و درون دلهایی ماه را گفتم که لبخندی به لب داشت آتشی بر سینه تا صبح سحر داشت پیروز پورهادی
-
صبحت بخیر دلبر نیکوخصال ما
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 12:03
صبحت بخیر دلبر نیکوخصال ما ای آنکه اسم توست به فنجان فال ما با تو بهشت میشود این روزگار سخت هستی دلیل شادی هر روز و حال ما میگردد این زمین و زمان دور خود ولی با تو خوشست گردش ایام و سال ما قربان چشمهای پر از ناز و عشوهات یک بوسه از نگاه تو باشد حلال ما از حملهی مداوم تردیدها چه باک زیرا که بودهای تو جواب سوال...
-
در زیر درخت نشسته بودم
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 12:02
در زیر درخت نشسته بودم به یاد تو افتادم شاخه شکست درخت یافت قانون دافعه را هومن نظیفی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 12:00
-
آروم خم شدم و تیکههاشو جمع کردم
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:59
آروم خم شدم و تیکههاشو جمع کردم عینهو پازل کنار هم چیدم ی قسمتاییش انگار لح شده بود هر کاری کردم که سرجاشون بزارم یهو میوفتادن چندتا چسب زخم آوردم و نشستم با دقت بهم چسبوندمشون اونجاهایی که خالی بودو دوتا چسب زدم اما وقتی جلوی نور میزاشتی معلوم میشد شل و ول بود اما با دستام گرفتمش تا شاید دوباره درست بشه یهو دوتا در...
-
...ودلم پاییز،
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:58
...ودلم پاییز، هوایی تابستان بر سر تنم زمستانی و سرد نگاهم بهاری و سبز خلاصه ی چهار فصل غریب در پاورقی تقویم که هزاره اش آغازی ، بی سرزمین و آخر هفته هیچ اقلیم به یادش نمی آرد تورج آریا
-
در خیالم
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:57
در خیالم به تماشای و تمنای وجودت گذرم... تو چه کردی با من!؟ گر دو روزی گذری کردی از این کوچه ی عشق کوبهیا بر در این خانه مکوب! خانه در اتش ان عشق خاکستر شد... کیمیا الیاسوندی راد
-
منتظر پاییزم
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:56
منتظر پاییزم تا برگ درختان بنوازند آهنگ عاشقی را وقتی که راه میروی… و من پشت پنجرههای مه گرفته سکوت را قورت میدهم تا نخستین برگ از بالای بلندترین درخت با صدای شکستن استخوان فضا بر زمین بیفتد… و تو آن سوی خط افق پاهایت را در حافظه خاک فرو کن تا ریشهها نامت را تا اعماق زمین فریاد کشند… و رد پاهایت با نجوای برگ...
-
دلم افتاد از آن چشمِ سخنگو در تب و تابش
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:56
دلم افتاد از آن چشمِ سخنگو در تب و تابش محبّت آمد و گم شد قرارم در سرابش نهان چون اشک شبهایم، نشست آهسته در دل نگاهش بوسه میپاشید بر هر اضطرابش ز لب چیزی نگفت اما دلش لبریز لبخند چه بیپروا دلم را برد آن رازِ حبابش نسیمی بود و بویش تا ابد در من تنیدهست بهاری گم شده در خواب و من، زندانیِ خوابش محبت چیست؟ یک لبخند...
-
هوای خانه پیچید در سرم ....
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 11:55
هوای خانه پیچید در سرم .... سری که خانه ای ندارد... خانه ای برای گم شدن ... جایی برای نبودن... جایی برای وطن نامیدن... شاید وطن همین جناق نحیف سینه ات باشد... زهراوحدتیان
-
عشقت آتیش زد و برد این دل بیتاب منو
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:48
عشقت آتیش زد و برد این دل بیتاب منو توی انتظار گذاشت چشمای بیخواب منو یه روزی با یک نگاه قلبمو لرزون کردی دلمو بردی و دنیامو دگرگون کردی اون نگاه گرم تو، تو قلبم آشیونه کرد حس خوب عاشقی توی دلم جوونه کرد نازنین از تو چشات خیلی چیزا خوندم من به تو وابسته شدم، به پای تو موندم من کی میاد روزی که دستاتو تو دستم ببینم...
-
زینسان در میان نهادن
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:47
زینسان در میان نهادن بی هیچ تردیدی... شعری از حماسه ی عاشورا شعری ار عطش و اسارت زینب شعری از انتظار تا فردا در حیرتم و می گریم اینهمه عشق را مریم سلیمانی
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:46
-
حمد و سپاس بسیار بر خالق یگانه
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:45
حمد و سپاس بسیار بر خالق یگانه بر ما چو گوهری پاک بخشید از خزانه آن گوهری که ما را ماهی ست محفل آرا مادر تویی گهر وار چشم و چراغ خانه باشد ز مهر جاری نور حیات آری اما چو طی شود روز، شب را کند بهانه تنها تویی شب و روز، خورشید هستی افروز هر لحظه بی دریغ است مهر از دلت روانه در چشم من نگاهت، روشن ترین طلیعه در گوش من...
-
گاهی پرواز در کنار
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:45
گاهی پرواز در کنار پروانه ها خوابش می برد... این گاهی ها چه بسیار اتفاق افتاد و پروانه ها در پیله مردند. معصومه داداش بهمنی
-
سکوت را دوست دارم
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:44
سکوت را دوست دارم که صدای تو در آن طنینانداز میشود تاریکی را دوست دارم که در آن سیمای روشن تو نقش میبندد خیال را دوست دارم خیال را که هر بار به شیوهای به بهانهای تو را به من باز میگرداند تا تو را نبینم، نشنوم، امشب هم نخواهم خوابید محمدعلى دهقانى
-
تو خاموشی، لیک نه از بیصدایی
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:44
تو خاموشی، لیک نه از بیصدایی تو جویای جانی در این ماجرایی صدایی نهفته در اعماق شب که فریاد میخواند بیهیچ نوایی نه مُردی، نه رفتی، نه افتادهای تو از جنس دردی، ز دریا سرایی ز زخم زمان، پیکرت پر شدست ولی همچو رؤیا، سبکبال رَستی چه دانند آنان ز راز سکوتت؟ چه فهمند از سود مشت فروبستهات؟ صدایت، ترنمیست بیکلام که...
-
یک زمانی طعم شیرینی برایم فرق داشت
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:43
یک زمانی طعم شیرینی برایم فرق داشت طعم بازی طعم خنده یا که شادی فرق داشت یک زمان با بستنی خوشبخت عالم میشدیم گوئیا آن بستنی با آنچه داریم فرق داشت یک زمان از شوق مهمانی چه شادان میشدیم با تمام عشق مشغول پذیرایی مهمان می شدیم دایی و خاله عزیز جانمان بودند و ما سر خوش از همصحبتی با جان جانان میشدیم یک زمانی خانه سرد و...
-
چو آیم به سویت ای قمر
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:42
چو آیم به سویت ای قمر درخشان کنی شامم چو سحر به یک دم ز آغوشت گیرم نیرو شوم فارغ ز درد و هر خطر . ز چشمان تو نوشم جامِ باور که جان گیرد ز عشقت بال و پر بتاب ای مه به قلبم دم به دم که در تو گم شود هر رنجِ مُضمر فیض الله فقیری
-
بیا ای یار دیرینم که پیدا می شوم باتو
سهشنبه 30 اردیبهشت 1404 10:42
بیا ای یار دیرینم که پیدا می شوم باتو بهار دل خوشی هایی که شیدا می شوم باتو ببین دستان سردم را تهی گردیده از مهرت تحمل کن مرا ای جان مداوا می شوم باتو قد وبالای رعنا یت چه آتش می زند بر دل میان مثنوی هایم چه معنا می شوم با تو و نجوا می کنم در دل که باز آیی به کاشانه گهی در آسمان، غرقِ، تماشا می شوم با تو بهار دلنشین...
-
دنیایم رنگارنگ شد،
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:16
دنیایم رنگارنگ شد، با لبخند رنگینکمانت در لحظهی رعد و برق چشمانت. سیدحسن نبی پور
-
گهی آن بلبل نازی ***** گهی خوانی تو آوازی
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:15
گهی آن بلبل نازی ***** گهی خوانی تو آوازی گهی پرواز باید کرد ***** ز بهر جستن رازی گهی بی بال و پر با دل ***** زنی هر دم ز خود سازی گهی صادق چو آیینه ***** زدی ملق شدی غازی گهی کاشف چو پروانه ***** رها پیله تو تنازی گهی ناگه شوی آگاه ***** در این دنیا شدی بازی گهی افتی، ولی بینی ***** تو پَستی را رهِ پرواز گهی سازی،...
-
شب آمد، تاریکی بر شهر نشست،
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:12
شب آمد، تاریکی بر شهر نشست، و من، دلتنگ، در آغوش سایهها پنهان شدم. تنها صدای نفسهایم، همآواز سکوت، در دل شب جاری بود. اما امیدی در دوردست میدرخشید، سپیدهای که از پس تاریکی، راهش را به سوی من باز میکرد. سیدحسن نبی پور
-
ناز کم کن نازنین
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:11
ناز کم کن نازنین نازت _ خریداری ندارد .. نور شب _سو سو کنان بر قلب ما _ جایی ندارد .. زورق بشکسته ما _ روی آب _ فرصت شبهای بارانی ندارد .. عمر ما طی شد _ ز بی مهری یار شیوه حور و پری _ دیگر هواداری ندارد ... موج سنگین بر میان _ سینه ما _ خورد و بردُ ... ناخدای قایق فرسوده ما _ با خدا کاری ندارد .........! محمود رضا...
-
السلام علیک یا صاحب الزمان
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:07
-
تنهایِ بدونِ تو، بی حوصله تر میشه
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:06
تنهایِ بدونِ تو، بی حوصله تر میشه هرساعتِ تنهاییش بی تو مگه سر میشه! زُل میزنه به دریا، هی خاطره می چینه جز تو، تو خیالاتش هیشکی و نمی بینه ابری شده احوالش، با اینکه هوا صافه بی حوصله تر میشه، رویاشو نمی بافه لج می کنه با صبرش، کم مونده که دعوا شه رو می کنه دستش رو، بغضی که تو چشماشه دنبال یه آغوشه، بوی تو رو کم داره...
-
این من، که منم، من نیستم
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:06
این من، که منم، من نیستم این من، اگر من نیستم!؟ پس خود من ، خود کیستم...!؟ این من، که من، چون زیستم این من کیست که من زیستم...!؟ بازتاب من، در آینه ست آن هم بگو من نیستم...!؟ من کیستم..!؟ من چیستم...!؟ گویی که حاضر نیستم..!؟ این پرسش از آن من است باز هم بگو من نیستم! اول بگو خود کیستی!؟ بعد گو من، من نیستم! میثم علی...
-
الهه جان شدی ماوای قلبم
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:05
الهه جان شدی ماوای قلبم تو سینه تو نشستی جای قلبم بدون تو دیگه امکان نداره نفس تو سینه بی تو کم میاره به از دور بودنت سرشارم از عشق عجب شعر تری من دارم از عشق چه زیبا نرگسی از باغ شیراز چه از گل بهتری من دارم از عشق الهه جان تویی مبنای بودن دلیل این غزل ها رو سرودن بذار بارون عشقت روم بباره که دل با عشق تو دووم بیاره...
-
بیا که قافله عمرمان سر آمده است
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:04
بیا که قافله عمرمان سر آمده است خزانم در پی بهارم چوباد آمده است بیا که با رفتنت شادی ندید دگر دل ما غم نیز زین حال ما به ستوه آمده است بیا که دل را نو نوا کنیم باز من و تو چراغانی کنیم کوی که جان آمده است بیا که بزم وسوری دهم بهر این آمدن به مطرب گویم سازی بزن یار آمده است بیا و پایان ده فراق این یعقوب بینوا چنانی که...
-
گفتند تا به کی قلبت جای برای این عشق ویران دارد
دوشنبه 29 اردیبهشت 1404 11:04
گفتند تا به کی قلبت جای برای این عشق ویران دارد عشقی که تا بوده برایت نه آغوش و فقط حرمان دارد گفتم مادامیکه که نور ره به این دالان دارد خوشبینم که درد من هم درمان دارد عشق از راه و رسم گذشته ؛ دین است اینجا کسی هم به دین عشق ایمان دارد؟ دل دست مدد به سوی یاران دارد که ببینند مهرش در کویرم حکم باران دارد به خوبی...