...اینک خدا منم که به میعاد آمدم

...اینک خدا منم که به میعاد آمدم

از هرچه بند غیر تو آزاد آمدم

اینک خدا درخت منم، آتشت کجاست

با من بگو نوای خوش و دلکشت کجاست

با من بگو که وادی عشق است این سرای


با من بگو که کفش درآرم ز هر دو پای

شعری بخوان که شور بریزد به جان من

حال و هوای طور بریزد به جان من

بانگی بزن که شعله برانگیزد از دلم

پیغمبری به امر تو برخیزد از دلم

سانازشجاعیان

الهی بکن دور کز ما بلا را

الهی بکن دور کز ما بلا را
عنایت بفرماتو بر ما شفارا

مریضیم یارب دوایی نداریم
عطاکن تو بر ما خدایا دوارا

گرفتارِ دردیم درمان نداریم
رهایی ببخشا تواین مبتلارا

شفاازتوخواهیم یارب ولاغیر
نما استجابت تو ازما دعا را

بجزدرگهت نیست ماراپناهی
تو بنما نظر یا ربا بی نوا را

گدایانِ درگاهِ خود را نظرکن
زلطفت رسان خیریارب گدارا

خطا گر نمودیم پروردگارا
بپوشان تو ازبهرماها خطارا

گنه کار هستیم ما را ببخشا
تو منما سزاوار بر ما فنا را

صدایش بکن ای(خزان)تاتوانی
یقین دان که پاسخ دهدهرصدارا

علی اصغر تقی پور تمیجانی

صنما عشق نظر کرده به ایلات شما

صنما عشق نظر کرده به ایلات شما
فال نیکی است که آمد به ملاقات شما
انکه مجنون ره لیلی خود شد به دیار
لایق سنگ وصغاد است به ولایات شما
شیخ ما گفت برو علم حقیقی بطلب
جمله دریافتم از فهم و کرامات شما
کوی رندان بلا کش نبود مأمن غیر
جای من شد همه رو کنج خرابات شما
ببر یدم ز خطا ذکر من اینک به ثناست
که به غفران برسد اشک و مناجات شما
یارب ان شاهد مارا تو سلامت دارش
برهاند زبلا یارمنش ،نذرو نذورات شما
دیده بیدار وشب قدر و دعای سحری
که برآورده بخیرشد همه حاجات شما
ره به جایی نبری قلعه وباروست امیر
مگر آن یار گشاید زدر ،بند امارات شما

امیر شکوهیان

شیطان پیکره ی ادیان است

شیطان پیکره ی ادیان است
عدم وجودآن معناندارد  
خدا ، بهشت وجهنم

سید حسن نبی پور

بارالها هیچکس ویرانی قلب مرا هم حس نکرد

بارالها هیچکس ویرانی قلب مرا هم حس نکرد
هیچکس این وسعت تنهایی و ویرانیم درمان نکرد

هیچکس این آسمان پرستاره را ندید
سایبان این همه رنج و محبت‌ را ندید
هیچکس یک رنگی و لطف و فایم را ندید

یکی پیوسته می گوید میان بغض و سنگینی
یکی با طعنه می گوید دوای درد، ویرانی ست


ولی افسوس ناچارم کشم حصاری ز تنهایی
بماند دل ز آشوب است در این حال پریشانی

خدایا من در این دنیا یه واژه خوب فهمیدم
نمی خواهم بمیرد، ذوق امیدم ز درگاهت

خدایا من میان بستر دردم اشک می ریزم
بیا و هجرتم ده چون افق مهمان تنهایی
که آدم های اطرافم زمصداق ، آب مردابی

خدایا من همان هستم نه مغرور و نه دیوانه
ولی من با شعف دل گویم، ‌پریشانم نه ویرانه

بارب من در این غربت ناپاک دیدم ویران شدنم را
درخویش فرو رفتم در لحظه از خویش شکستم

محمد اطهری