فارغ از غم ها شبی من ودل تنها بودیم

فارغ از غم ها شبی من ودل تنها بودیم
در سکوت شبی دراز گفتگو بنمودیم
آمد به تماشا غمی تنها نشسته ای
گفتم به اشاره ، در خلوت با دل بودیم

عبدالمجید پرهیز کار

دُردی کش خرابات وحلقه در گوش شدم

دُردی کش خرابات وحلقه در گوش شدم
با مستان حقیقت طلب هم حُوش شدم
آن فرزانه که میگذ شت و هوهو می گفت
نظری نمود که باعشق هم آغوش شدم

عبدالمجید پرهیز کار

مانند زبان کودکانه گریه ابزاری است

مانند زبان کودکانه گریه ابزاری است
سخن بی کلام گویای افکاری است
رازی است در سکوت که همراه سرشک
چون سیل همه شب بر چشم بیداری است


عبدالمجید پرهیز کار

سرنوشت به خیال خود کرده مارا جدا

سرنوشت به خیال خود کرده مارا جدا
هر یک به سویی دور و بنموده رها
من در حسرت دیدار و تو همغم من
خاطره مانده به دل گر چه هستیم سوا

عبدالمجید پرهیز کار

چون شمع بسوختنم در آتش ناز

چون شمع بسوختنم در آتش ناز
پروانه با شعله من در راز و نیاز
کس نیامد شبی به من همراز شود
تا سِرّ سوختن فاش کنم با سوز وگدار


عبدالمجید پرهیز کار