زن در لباسِ زخمیِ انکار گریه کرد

زن در لباسِ زخمیِ انکار گریه کرد
زن، از سلامِ هیزِ ریاکار گریه کرد

وقتی که مرگ، عاطفه را اختلاس کرد
از ارتفاعِ کینه‌ی هر دار گریه کرد

تنها نه آن غروب که شأن‌اش به غم نشست
با هر طلوعِ شهرِ زن‌آزار گریه کرد

هم زیرِ پای ظلم لگدکوب شد هم انگ
همراهِ دردهای خودآوار گریه کرد

با مکرِ واژه‌های مسلّط به قلبِ مهر
با عشق آشنا شد و بیزار گریه کرد

دست از خیال شست و در آغوشِ غصّه‌ها
از انتحارِ باورِ بی‌بار گریه کرد

از التماسِ صبرِ مُسکّن گلایه داشت
دنبالِ بختِ خفته‌ی بیمار گریه کرد

با خاطری که مأمنِ رنج و عتاب بود
شعری شد و میانِ غزل‌زار گریه کرد


مریم کاسیانی

فراموشت باد

فراموشت باد
شکستن ابر پیر
در آخرین روز زمستان بلند.
فراموشت باد.
فراموشت باد
رفتن جوجه بلبل کوچک
با نغمه ی سپید و
خال سیاه.
بیاد بیاوری همواره
چشمان باز صبح را
قبل از رسیدن اولین گنجشک
و هاله‌ی ماورایی عروسک زیبای هندی را
پیش از رقص.
بیاد بیاوری همواره
عشقی که معشوقی ندارد
رنگی که نامی ندارد
مرگی که نمی رسد
و فراموش کنی
دیروز را که خورشید داشت اما
شب بود.
فراموشت باد
کلام سیاه.
فراموشت باد
کابوس سپید.
فراموشت باد
آنچه دیگر در خاطرم نیست.
فراموشت باد.

سحر غفوریان

قحط آب است

قحط آب است
هرکسی یک جرعه دارد
و نمی‌نوشد مگر روزی به تنگ آید جان
صبر خورشید به تاریکی شب می‌پیوست
ابرها را آسمان در خود نوشت
چشمکی زد
و سرازیر شد اندیشه‌ی ابر
جرعه خندید؛ که افسوس

به تنگ آمد جان
و کسی نوش نکرد.

محمدیار سبزی

باد ترسید از فصل خزان

باد ترسید از فصل خزان
برگ لرزیدوفتاد
سنگ پرسید:
چرا بوسه زدی بر دل خاک؟
ابر بارید وگفت:هیچ نگو
برگ،خیس اندوه من است.


سیدمحسن صادقی