تو نیستی ببینی

تو نیستی ببینی
خیلی وقته
دلم آهنگ شاد نمی‌خواد
کنار
کنار تو بودن و پرسه توی باد نمی‌خواد.
تو نیستی بدونی
خیلی وقته
دل تو تنهایی اسیره
دل از زندگی سیره
خیال خوش کودکی هامون
تو پس کوچه های بچه گی میمیره.
اون روز بهم گفتی
منم وقتی دلم میگیره
دلم بهونه پرسه زدن تو کوچه های شهرو میگیره
راه میرم و حرف میزنم و گریه و بغض
راه میرم و بارون میاد و لباس بارونی و خیس.
پاییز...
تو نیستی ببینی
کجا ها دلم شکسته
تو نیستی ببینی
جای دیوانگی با تو
چه آغوشی شده کوچه خیابونهای شهر
بارون زده...
بارون که میگیره بگم یادت نمی‌مونه
خیسی بوست روی گونه میمونه.
دلم میخواد امشب
کنار تو باشم
کنار یکی مثل من که
دلی داره و
دلش تنگه باشم.
بیا این شهر و بارونو
پاییز و خیابونو
رها کنیم امشب
همون کنج ساحل باز کنار هم باشیم
بی دقدقه با هم
بوسه نقاشی بکشیم.
با هر سرما و دل سردی
کنار تو خودم باشم
تو آغوش تو فقط یک بار برای همیشه جا شم.
تو نیستی ببینی
چه خیالی داره دل
که هنوز زنده ام و میتونم
تو شعر شکلتو نقاشی بکشم.

نوشین فتحی

زمـانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن

زمـانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن
ندیدن ، می شود خُفّاش را اسبابِ شب دیدن

به غفلت نگذران ، تا دامنِ منزل به دست آری
دو چندان می شود راه از میانِ راه خوابیدن

بهارِ خنده هایت را ، شبیه غنچه پنهان کن
که شوید صورتِ گل را به خون ، بی پرده خندیدن


سزاوار ست جرمِ بوسه دادن را ببخشایی
قصاصِ این گناهِ سهل ، باشد سخت لرزیدن

کمر خم می کند بارِ گران چون ناتوانان را
نباید سخت از بیمارها ، احوال پرسیدن

نسازد خارخارِ حرص را کمتر ، زَر افزودن
که افزون می شود دام از قبالِ دانه پاشیدن

ندیدم محرمی ، با سنگ خاره دردِ دل کردم
شبیه کوهکن شد کارِ من آدم تراشیدن

به دل خوردن قناعت کن ، اگر تکریم می خواهی
که روی مرغ را بر خاک ساید دانه بر چیدن

شبیهِ حلقه ی پرگارِ هستی ، حولِ مرکز باش
ندارد حاصلی ، بیهوده دورِ خویش چرخیدن

جواد مهدی پور

تو رفتی

نمیدانستم

ترس

چیست

دلتنگی

چه معنایی دارد

و

به چه چیز

اندوه می گویند

تا این که

تو رفتی

حیدر ولی زاده