زمـانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن

زمـانی ، کار انسان می شود شیطان پرستیدن
ندیدن ، می شود خُفّاش را اسبابِ شب دیدن

به غفلت نگذران ، تا دامنِ منزل به دست آری
دو چندان می شود راه از میانِ راه خوابیدن

بهارِ خنده هایت را ، شبیه غنچه پنهان کن
که شوید صورتِ گل را به خون ، بی پرده خندیدن


سزاوار ست جرمِ بوسه دادن را ببخشایی
قصاصِ این گناهِ سهل ، باشد سخت لرزیدن

کمر خم می کند بارِ گران چون ناتوانان را
نباید سخت از بیمارها ، احوال پرسیدن

نسازد خارخارِ حرص را کمتر ، زَر افزودن
که افزون می شود دام از قبالِ دانه پاشیدن

ندیدم محرمی ، با سنگ خاره دردِ دل کردم
شبیه کوهکن شد کارِ من آدم تراشیدن

به دل خوردن قناعت کن ، اگر تکریم می خواهی
که روی مرغ را بر خاک ساید دانه بر چیدن

شبیهِ حلقه ی پرگارِ هستی ، حولِ مرکز باش
ندارد حاصلی ، بیهوده دورِ خویش چرخیدن

جواد مهدی پور

راست گفتاران جلو دار علومِ عالم اند

راست گفتاران جلو دار علومِ عالم اند
در نگاه آینه ، با کافران نا محرم اند

از گرانقدری در این دریا صدف پوشیده اند
در میان آبِ گوهر ، فارغ از بیش و کم اند

چشمِ خود پوشیده می دارند از شرمِ حضور
آفتابِ صبح را در بوستان ، چون شبنم اند

مثل هر سَروی ، بر آنان بی بری ها بار نیست
با وجودِ تنگدستی ، تازه روی و خُرّم اند

رو نمایی چون شود از داغِ عالمسوزِ عشق
فاش خواهد شد که دل ها داغدارِ اعظم اند

مایه ی رشک سلیمان زمان خواهند شد
سر خوشانی که اسیرِ دیو ، مثل خاتم اند

سهم فرزندان شود ، هر چیز می کارد پدر
مثل گندم ، سینه چاک از انفعال آدم اند

بویِ گل با برگِ گل در سایه سارِ بوستان
هم جدا افتاده از یکدیگر و هم با هم اند

جواد مهدی پور

عشق ، از دامانِ پاکان بر دلِ هموار ریزد

عشق ، از دامانِ پاکان بر دلِ هموار ریزد
باغبان از مهرِ خود در پای گل بسیار ریزد

بر بساطِ فخر جولان می کند هر خوبرویی
ناز ها از جلوه ی آن سروِ خوش رفتار ریزد

هرکه رنجِ آرزو در یوسفِ بازار دارد
پیرهن را چاک سازد ، در گریبان خار ریزد

خطِّ سبزش را کند همرنگ با زلفِ سیاهش
زهرِ خود را وقت رفتن ، عاقبت این مار ریزد

جمع سازد بیخودی و مستی و دیوانگی را
نشئه ی ایجاز را در چشمِ من ، یک بار ریزد

خود نمایی نیست کارِ خاکساران ، پیش قاضی
بی گناهی ، کی تواند خون به پای دار ریزد ؟

شاخِ گل بی پرده در گلشن نمی بالد به برگش
بالِ مرغانِ چمن از رعشه ی گلزار ریزد


برگ هستی را بیافشان ، از ملامت ها رها شو
نخل ، ایمن می شود از سنگ ، وقتی بار ریزد

جواد مهدی پور