بیایید در کشف معشوق کوشش کنیم
خمودی و بیهودگی را نکوهش کنیم
برای شکوفایی و خلق آثار نو
در آفاق و انفس پژوهش کنیم
علی اکبر نشوه
تو را من آرزو کردم
به وقت بارش باران
کنار ساحل دریا
به وقت صبح به وقت شام
تو را من آرزو کردم
برای زندگی با عشق
برای خنده ی فردا
برای لحظه ای سازش
تو را من آرزو کردم
به وقت رویش گل ها
چنار باغ و رقص باد و
باران ، روی محفل ها
تو را من آرزو کردم
وصال دست پر مهرت
به دست سرد و بی روحم
نگاهم را به مَهچهرت
تو را من آرزو کردم
که باشی پیش غم هایم
شوی مرهم به زخمانم
شوی امّید فردایم
تو را من آرزو کردم
نوشتم روی هر قطره
به وقت بارش باران
به هر قطره به هر لحظه :
تو را من آرزو کردم
نازنین راضی
بر جاده مصمم که همین است ره راست
بود هر قدمش چو لرزه ای به جان دنیا
نی امری و نی پندی و نی موعظه ای چند
نشنید ز حکمِ حاکم و ناصح و مُلّا
در ذهن بدارد که چه اعجوبه شخیصم
هر ره که بگفتند رَوَم مخالف آنرا
در جمع هَزاران طنین صوت زاغی
بر گوش خراشد همه خوانش تو مجزا
تاقی نشود عیب همیشه لیک بشنو
خلق هر که ستاید نرود سوی ثریا
علی معصومی رستمی
دخترک رویش به من، اما دلش جای دگر
حسرت بوسیدنش را کرده ام بر خود حظر
نادی عشقم به فریاد آمد و گفتا به من
گویمت رازی که می دانستی از اول خبر؟
مهر مهرویان فریب روزگار پیری است
سن و سالت را فراموشت شده، آیا مگر؟
گفتمش زیبا رخی، سیمین بدن، مه پیکری
گفت فکرش را مکن، پایان آن: سوز جگر
با خودم گفتم حقیقت گفته او، حاشا چرا؟
عقل بِه باشد در این سودا که می داری پسر
محمد داراب پور