دنیا قرارش سخت محکم بود ، خاکم کرد
از هر چه خوشحالی و خوبی بود ، پاکم کرد
دنیا بر آن عهدش وفادار است ، میدانم
پختم ولی از پختگی برداشت ، تاکم کرد
من کودکم شش سال و نیمش بود ، باور کن
همراهِ او اشک نحیفش بود ، باور کن
از هر گناه و معصیت هایی مبرا بود
او کودک و دنیا حریفش بود ، باور کن
در فهم من بعد از دوازده سال مبهم شد
با سوز سرمایش نگاه بچه درهم شد
آن بی محبت قلب چون سنگش نمیلرزید؟
وقتی برای زخم کودک ، گریه مرهم شد؟
او کودکم را طرد و بیرون کرد ، میلرزید
های نفس هایش چو ابری بود ، میترسید
شب بود و سگ ها زوزه ها کردند بر جانش
چشم پر از اشکش به راه خانه ، میچرخید
آن خانه در چشمم هنوزم شبه زندان است
آن خانه میدان جنون روح شیطان است
آجر به آجر خاطراتش را مروری کن
هرگز نرو ، آن خانه آلوده ، چو تهران است
چاقو به دستش بود همچون غاصب جانی
من متهم بودم به قصد تکه ی نانی
سر نیزه ی تیزی کشیدش روی دستانم
خونش شده رنجی برین اشعارِ دیوانی
من لحظه های شادمم هر روز دلگیر است
با خاطرات مبهم دیروز ، درگیر است
زهری که نوشیدم ندارد هیچ درمانی
این کودکم اکنون دگر با رنج زنجیر است
با شعر و اشعار اندکی احوال بهتر شد
شب گریه هایم اندکی از قبل کمتر شد
صد صفحه شد غم های دنیا روی دفتر ها
دفتر اگر شهری بُوَد با غصه ، کشور شد
تا کی بیاویزم به خود لبخند اجباری؟
تا کی شوم مشروطه ای در اوج بیداری؟
خواهم به پایانش برم این قطعه ی آخر
فرصت شده تا زخم را از ریشه برداری . . .
نازنین راضی
تو را من آرزو کردم
به وقت بارش باران
کنار ساحل دریا
به وقت صبح به وقت شام
تو را من آرزو کردم
برای زندگی با عشق
برای خنده ی فردا
برای لحظه ای سازش
تو را من آرزو کردم
به وقت رویش گل ها
چنار باغ و رقص باد و
باران ، روی محفل ها
تو را من آرزو کردم
وصال دست پر مهرت
به دست سرد و بی روحم
نگاهم را به مَهچهرت
تو را من آرزو کردم
که باشی پیش غم هایم
شوی مرهم به زخمانم
شوی امّید فردایم
تو را من آرزو کردم
نوشتم روی هر قطره
به وقت بارش باران
به هر قطره به هر لحظه :
تو را من آرزو کردم
نازنین راضی