خفته در چشم تو تقدیرم
بی تو در لحظه می میرم
آتش زدی بر جان و روح
شراره از نگاه تو میگیرم
فردا شدن عادت توست
در کشاکش عشق تو درگیرم
مریم سپهوند
و جهان
گوشهی دلگیری داشت
که مرا پای اقامت افتاد
تا ابد
تا به قیامت !
که ندانم کی فرا خواهد رسید
یا دروغ است یا حقیقت
من در این گوشهی دلگیرِ جهان
ساکنم تا به ابد
و به احساس خودم پابندم
که زمین چشمهی پرآب حیات است هنوز
آخرت لهجهی توجیهِ نبودن دارد
پوچی زندگی از پیداییست
بعد از این پیدایی نقطهای پیدا نیست
غیرِ یک چالهی مرموز
که از شهرِ حوادث دور است
و گراییده به پوچی نفسی در دلِ خاک
که همان حاصلِ پیداییهاست
مریم_جلالوند
خاطرات ات را به سر دارم و تنها میروم
آتش عشقت به جانم بی محابا میروم
خشت خشت دل تو خانه ابلیس شده
کرده گمراه عشقت اینک تا ثریا میروم
باده ی لب های تو کهنه شراب ارغوان
این شراب کهنه را لاجرعه بالا میروم
شرح حالم در کمند زلف تو پیچیده شد
گر ببری عشق من از دار دنیا میروم
برق چشمانت مرا سوزانده و خاکسترم
میوزد طوفان عشقت بی سر و پا میروم
محمد خوش بین