ناگاه عشق، عشق نه، چیزی عجیب تر
چیزی شبیه زلزله اما، مهیب تر
چیزی غریب مثل نگاه کبوتران
یا مثل چشم های تو ،حتی غریب تر
تقسیم شد نگاه تو و بی نصیب ماند
چشمی که نیست چشمی از او بی نصیب تر
رفتم میان باغ اساطیری گناه
در جست و جوی میوه ای از سیب، سیب تر
تنها همین، همین که بگویم نیافتم
از چشم های روشن تو دلفریبتر
با دست های سوخته باز آمدم ولی
عاشق تر و حریص تر و ناشکیب تر
اینک منم غریق تماشای لحظه ها
با چشمی از کبوتر و باران، نجیب تر
محمود سنجری
فرصت کوتاه عمر و بی وفائی می شود؟
اشتیاق ما و رنج این جدائی می شود؟!
سینه ی تنگ و هوای بال پروازی چه سود
بی تو آیا مهلت صبح رهایی می شود؟
آی ! ای بالا بلند جلگه های سبز عشق
اینهمه شور و شرنگ و دلربائی می شود؟
خود بگو! در این تکرگ آباد صحرای بلا
تو نباشی در کنار ما, خدائی می شود؟
مانده ام با عهد و پیمانیکه با دل بسته ام
روزی ما اینکه روزی رخ نمائی می شود؟
روزگار وصل یاران چاره باشد نازنین!
نوبت فصل بهاری که بیائی می شود؟
آخرین جام جهانی در کف دستان تو
جشن نوشانوش سرمستی نهایی می شود؟
علی معصومی
من یک حنجره ی تلخ ,
از قافله ی خواب
من اهل سکوت ,
از گذر موج و تلاطم...
من اهل عبور,
از آینه ی سرد,
تبعید شده ,
دردوزخِ... گیسوان باران
حرفهای عجیبی است!
انتقام فریاد درهمهمه ی باد...
سپیده رسا