هرچند شکایت از زمانه داریم
در ناخوشی و خوشی بهانه داریم
در بین تمام قیل و قال دنیا
همواره قرار عاشقانه داریم
حسن عباسی
به دور قدم در راه عشق رفتم
با صبا همراه بودم، از یادها نهفتم
نزدیک به هم بودیم، اما از هم بیزار
خجالت میکشیدیم، در این راه مختار
پنهان از نگاهها، موها پیچیده به هم
هیچ کس نمیداند، چه خاطرهای بر سرم
پوشیده از لبخند، اشکها در دیده
در این شبهای سرد، دل دردی پیدا نمیشه
به جشن عشق دعوت شده بودیم
اما از هم پنهان شده بودیم
صبا و من، یک دسته گل بهاری
برای جامههای خاطره بافتی فکر کردیم
چه زمان بود، که عاشق هم بودیم
اما این جدایی، ما را به دیگر مسیر سوق داد
تا امروز، این دل دیگر نگذرانده صبا
و من همچنان در خاموشی از دور زبان به زبان هاجر نهفتهایم
دوستت دارم، صبا گرم من
محمد سبحانی
سنگی را اهنگری با پتک خود
در دل اهنگری می کرد خرد
قطعه ای از سنگ از سندان پرید
ان سر اهنگرش را بر درید
بر گرفت ان قطعه را انداخت به دور
گفت اورا قطعه سنگ ای مرد زور
این وجودم را تو کردی اسیاب
ناله ها کردم نکردی تو حساب
خم به ابرویت نیاوردی چرا
حال به تندی تند شدی زین ماجرا
هر دل بیچاره و بسته زبان
دست زور گویان ندارد هیچ امان
گفت اهنگر به ان این کار ماست
ناله و نالیدنی ها از شماست
قاسم بهزادپور
پس از یک دوره دشوار ؛همدرد
وقتی آمدم دنبالت؛ در آغوشت می افتم، همدرد
عشق و خانواده؛ برایت چشم انتظاری مکشن
برای لحظه آمدن، ودیدار تو؛ همدرد
چه صبح تیره وتاری است؛ قوی باش
دلتنگی میآید ،چشم انتطاری گریه، گیتار؛ همدرد
خدا: هزاران ماهی افتادند، در ساحل، کمک کن
جوانی تباه شد؛ جوانی کی شود، تکرار
چرا حس میکنم، امشب نبضت کندتر میزد
روزهای خودت را بشمار، برای پاکی ،همدرد .
دعا کن؛ بچههای انجمنی، پاکی همدردها
روزی بغل گیرم؛ در کلاس naتو را بین همدردها
همدرد قوی باش؛ این سختی طوفان بگذری
همدرد، پشت این طوفان باد شدید: آرامش میرسی
علی نیک افکار