دلیران دریا دل و جان به کف

دلیران دریا دل و جان به کف
زمان را نکردند هرگز تلف
شبی سخت و سرما و باران خیز
مهیا شدند بهر جنگ و ستیز
هراسی نداشتند ز پیکار و کار
تو گوئی که بر فیل گشتن سوار
چو باران فرود امدند پر دلان
در ان جبهه بر سنگر دشمنان
دلیران چو شیران به دشمن زدند
همه دشمنان سخت به تنگ امدند
فلک بر گزید شست خود زین عمل
ز شیران همت ز گرگان دغل
یمین از یسار و یسار از یمین
چو پر شدزاجسادخصمان دین
که تیر دلیران چو تیر شهاب
دل دشمان را بسی کرد کباب
دران دشت پهناور و پیچ تاب
زبون گشت زاغان به چنگ عقاب
رها گشت بستان پس از ماه ها
فرار کرد دشمن از ان جبهه ها


قاسم بهزادپور

این کوچه بن بست

این کوچه بن بست
این دیوار
چند خانه
جوی خشک
خالی از آب
بچه ها
برهنه پا
می دوند بهر سو
گربه ای
سر دیوار
در آفتاب نیم روز
دوره گردی با خرش
چه آوازی می خواند

من نشسته
بر بام یک خانه
خانه نه یک لانه
به آسمان می نگرم
دشتی بی انتها
نه دری دارد
نه دیواری
و این کوچه بن بست
گرمی نیم روز
سردی دل

پشت این دیوار
این کوچه
دشتی است
به پهنای آسمان
پر از کوچه های
بی بن
بی بست

و این خرک چی
با خرش
چه راحت
می گذرد
از این کوچه
از این دیوار
به پهن دشتی
پر از قاصدک های سپید
به من می نگرد
تکان می دهد
دستهای خود
می خندد
می رود
می رود
و نا گهان
نا پدید می شود
من می مانم
این کوچه
و این دیوار‌

دکتر محمد گروکان

من روح خسته ، روح سرد استجاری

من روح خسته ، روح سرد استجاری
در انتهای کوچه های بیقراری

یک بادبادک یک درخت بی بهانه
یک چتر بسته، زیر باران بهاری

میگردم اما نیست چشمی آشنا را
در لابه لای مردم بی اختیاری

میپیچد انگار خواب پل درشیب یک شهر
من یک تونل تو ایستگاه بی قطاری

یک صبح ممتد، مانده جا در بستر خواب
خشکیده شب در خاطرِ، شب زنده داری

حس میکنم بی تو چقدر ، تنها ترینم
من درخت مانده پشتِ مرز داری

رسم غزلهای من از توباشکوه است
دستی به موهایت بکش باد بهاری


علیمحمد پورحسن