با شاخه ی سرسبز. تن بیدچه کردی
ای فصل خزان با تن خورشید چه کردی
باید بنشینی و ببینی و بگویی
با باغ به جزسردی و تهدید چه کردی
ای کاش کسی ازتو بپرسد که به ناگاه
با جنگل افتاده به تردید چه کردی
آن کس که تو را قاتل سرسبزی و گل کرد
ای کاش که می آمد و می دید چه کردی
با جنگل و با برگ درخت آنچه دلت خواست
کردی وکسی واز تو نپرسید چه کردی
حسن عباسی انابد
سر می زنم مدام به تنهایی خودم
افتاده ام به دام به تنهایی خودم
هروقت خسته می شوم و کم می آورم
هی می زنم. پیام به تنهایی خودم
نق می زنم به آینه های پراز غبار
در جست و جوی نام به تنهایی خودم
درگیر می شوم.به خودم فحش می دهم
با حس انتقام به تنهایی خودم
توخنده می کنی و من از گریه سرپرم
هر شب به پشت بام به تنهایی خودم
شب می شود بدون.تو من خیره می شوم
با حسرتی تمام به تنهایی خودم
دعوت شدم.بدون شما با خیالتان
دعوت به صرف شام به تنهایی خودم
حسن عباسی
با چشم تو آغاز شده شعر و رُمان
دلتنگی و غم نشسته بر دفترمان
عمریست که من چشم بهراهت هستم
برگرد بیا مرا به عشقم برسان
حسن عباسی
هرچند شکایت از زمانه داریم
در ناخوشی و خوشی بهانه داریم
در بین تمام قیل و قال دنیا
همواره قرار عاشقانه داریم
حسن عباسی
گفته بودی دوستت دارم ولی من بیشتر
جان این تن دوستت دارم ازاین تن بیشتر
من همیشه یاد هرم دستهایت می کنم
در تمام سال اما ماه بهمن بیشتر
دلبروزیبا و خوش اندام و نیکو صورتی
با کلاه و عینک و پوتین و دامن بیشتر
وسعت زیبایی تو می رود تا ناکجا
از خلیج فارس تا بالای فومن بیشتر
وعده دادی دلخوشم کردی دلم آرام شد
دلخوشم با وعده های وقت خرمن بیشتر
مردها هم گاه گاهی دلربایی می کنند
مردها اینکاره اند آری ولی زن بیشتر
گفته بودی عاشقم هستی به من دل داده ای
گفته بودی دوستت دارم ولی من بیشتر
حسن عباسی