شعرهایمان چه شد؟

شعرهایمان چه شد؟
چه بر سر قلب من آمد؟
چیزی در من هست که می‌خواست مرا از تو بگیرد
مرا از شعر بگیرد
و تو را در آنسوی جاده خوشبختی
از من دور بدارد

اما به خود که می‌نگرم
می‌بینم هنوز پر از شعر و شورم
هنوز دستانم هیچ کم از تیشه فرهاد ندارند
هنوز می‌توانم تو را به خواب ببینم
و هنوز آن پل سالم است
و می‌تواند تاب و تحمل عبور مرا به سوی تو بیاورد
هنوز زندگی جاری‌ست!

علیرضا غفاری حافظ

مرا بار دیگر فراموش کن

مرا بار دیگر فراموش کن

مرا بار دیگر 

مرا هر زمانی دوبار

                        فراموش کن!

(سیروس شمیسا)

وقتی سکوتِ خسته ی شبها

وقتی سکوتِ خسته ی شبها
میخواندت بی واژه و غوغا

در جستجوی عشق بی همتا
تصویر تو خشکیده در رویا

باید شکست قانون دنیا را
در خواب , دور از چشم آدمها

باید گذشت از خط قرمز ها
آنجا که دل را میکنند حاشا

برگرد و بنشین در بَرم یک دَم
مجنونِ من! تنهاست این لیلا !


برگرد و یوسف وار قلبم را
از عمق چاه غم بِکِش بالا

فاطمه جعفری