در زمستان
هیچ اعتمادی به عشق نیست
آنچنان منتظرت بودم
که برف شدی و نباریدی
تا مبادا
در عشقی جاودان شوی
که تاب شانه هایت را ندارد
حالا هنوز برف نباریده
و شال گردن ها
از انتظار خسته اند
تو اما آنقدر کنار منی
که آدم برفی ها خواب تابستان می بینند
عشق در زمستان سال نکبت
خاطره نمی شود
درد می شود
نیلوفر_لاری_پور
بدحال منم
کہ عاشقِ
موی پریشان شدهام..
صفا_وهابی
دستم بود کوتاه ولی زلف تو ناز است
در بازی این عشق فقط ره به تو باز است
عمریست که جانی نبود محرم این دل
دردم شده بسیار ،چرا عمر دراز است
شب را به خیال تو مستانه نشینم
شمعم ز سودای تو در سوز و گداز است
وقتی که نگاهم پی راه تو روان شد
تو قبله حاجات شدی صبح نماز است
در میکده دل فقط زمزمه از توست
این شعر زبان منو ابروی تو ساز است
در خلوت شبها فقط فکر تو غوفاست
هر صبح فروزنده مرا چشم تو راز است
محمود بود عشق که معشوق تو باشی
من جان بدهم بر تو و آغوش تو باز است
شکیبا اصلان بیگیان
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
این بس نباشد خود تو را کاگه شوی از خار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
چون مهر دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
مولانا