چاقوی زبان تو انار دل من را

چاقوی زبان تو انار دل من را
از ریشه ز جا کند به وقت شب یلدا

من خون دل و رنج شب و گریه‌ی بی‌وقت
تو صبح در آغوش رقیبان، لب دریا

ای کاش که انگور لبان تو مرا مست
میکرد، ولی رفتی و من ماندم و غم‌ها

بعد از تو مرا نیست سر یار جدیدی
همراه تو تن‌ها و منم با همه تنها

شب‌ها به خیال رخ زیبای تو بر ماه
من می‌نگرم یک سره تا صبح، تو اما

زیباتری از ماهِ خدا یار جفاکار
کس کرده بدین گونه‌ی خوش وصف تو آیا؟!

ای کاش که در مدرسه تدریس شود مهر
تا کس چو منِ بد نچشد طعم جفا را


امیرعباس طیبی

هر کسی عکس تو را دید دلش در گیر است

هر کسی عکس تو را دید دلش در گیر است
مشکل از دیدن او نیست از آن تصویر است
اینکه تنها شده ام بی کس و آواره ی تو
چونکه امروز دلم دست تو در تسخیر است
عاشقی را که دلش را به تو تقدیم نمود
همچو شیری که به کنج قفسی زنجیر است
مَشِکن قلب زلال و دل بی کینه ی او
عاقبت ناله و آهش ز تو دامن گیر است
هر که بر عاشق بیچاره جفایی بکند
حق معشوقه ی پیمان شکنش شمشیر است

احمدرضا شیخ

من همیشه زلفِ یارم را پریشان خواهمش

من همیشه زلفِ یارم را پریشان خواهمش
خالِ مِشکینِ رُخش را چون که پنهان خواهمش

خواهمش زلفش به رُخ آویز و باشد سایه بان
تا نبیند غیرِ بد خوی رویِ جانان خواهمش

درکنارم باش نگارا کن تماشا عاشقت
یک مریضم بی علاج بر درد درمان خواهمش


زاهد کم عقل را بین وصفش است غلمان و حور
من نخواهم حور و غلمان وصف خوبان خواهمش

نیست واحد خوار باشد مثلِ تو در این زمان
چون علاجت نیست الان گو که هجران خواهمش

(شعر واحد را از ترکی به فارسی ترجمه کرده ام)

فرامرز عبداله پور

ما اینجاییم؛

ما اینجاییم؛
پاهایمان در گِلِ زمان فرو رفته،
و لبخندهایمان را
بر تیغِ بادها آویخته‌ایم.
سـختی‌ها، همسـایهٔ همیشـگیِ پنجره‌هایمان،
اما ما شـبنمِ شـورش را به چشـم‌های خورشـید هدیه داده‌ایم.

زندگی را
چون نقشـی بر آبِ آینه کشـیده‌ایم،
چنان روشـن، چنان بی‌پروا،
که مرگ،
از هیبتِ شـکوهِ این رقص،
دلواپسِ برداشـتنِ گام‌هامان شـد.


وحید امنیت‌پرست