بعد تو آدم معمولی سابق نشدم
محرم راز دل وکشف حقائق نشدم
بعد توکفر چنان کشت یقینم را که
زاده ی ذوق فریبنده ی خالق نشدم
عمر من در پی عشق تو، فقط عشق تو رفت
با دل خودسر خود پیرو منطق نشدم
قبله ام خاک در خانه ی جانان تو بود
ابدا در بدر مغرب و مشرق نشدم
خلق از دشمنی ات بانظرمن گفتند
گوش خواباندم و مرعوب خلائق نشدم
سال هارفت وهنوزم به یقین می دانم
مصلحت بود که در جمع تو لایق نشدم
دل نرمی که به عاشق شدنش می بالید
بعد تو سخت چنان گشت که عاشق نشدم
عباس جفره
سبزه ها در پرتو یار چه خوش رخشیدند
در شهابستانِ آخِر دل به جان بخشیدند
از وصالِ گُل پسِ گِل در هراس فال باد
در هیاهوی فلک در سایه ها رقصیدند
از رداجاویدِ کاج و رنگِ برگِ زردِ گُل
چون نسیمِ محنتِ داد، بر قضا خندیدند
در غریوِ دشت خشک و ساز جالیز و دمن
قوتِ پالیز بهر وادی های دشت دزدیدند
از بلند و پستِ بند ، اندر ردای سبز گُل
عبرتِ آزادگی چون جان ز تن پوشیدند
در پسِ پیمانِ یکرنگی میانِ ماسوا
ارتش عین الیقینش در خفا بخشیدند
در حجابِ بختِ گیتی از خطایای سَرا
چون بقای طالع از اصرار غیب کوشیدند
وز نوای مهرِ نور از روزن ابرِ کلاف
نقشِ فتحِ بیشه بر بُستان کیهان چیدند
یاسمن زهرا اصغری زاده
طوفانِ احوالِ مشوّش در دلم غوغاست
یک جنگِ خونین توی قلبِ خسته ام برپاست
آرامشِ یک روزِ بی تشویش هم در زندگی داری؟
این آرزو، زیرِ دو خرمن خاک و گِل پیداست
من تُند بادم، موج و صخره، باد برفم یار
از بودنم هر جای دنیا صد اثر برخاست
آرامشی در من فقط با مرگ، ممکن هست
امیدوارم که نباشم، جای من آنجاست
از شورِ عشقت در دلم جُز زَخم، رَدّی نیست
تنها نشانی کَز تو در این عُمر پابرجاست
از کوره ی احوالِ سوزانم برو بیرون
سُرخیِ پنهانیِ جانم از دلِ شیداست
از سوختن، از درد و غم با من نگو هرگز
گرداب و طوفان، برمودایِ قالبِ دریاست
هر جا که رفتم هر زمان همصحبتم غم شد
تنهاترین انسانِ شب، عمری شده با ماست
محمد جلائی
به چشم زنده ها مردود بودم
کنار مرده ها مطرود بودم
چو کویی که دو سویش بسته باشد
خراب از عابر نابود بودم
علیرضا قدیانی