امشب پر از تشویشم

امشب پر از تشویشم
انگارامشب شب خاطره هاست
شب مرور گذشته‌
باید اسم امشب را قهوه تلخ گذاشت
وای کاش شکری در دسترس بود بلکه کمی از تلخی امشب کاسته میشد
امشب دردهایم به شب نشینی این مخ تابدار آمده اند
نمیدانم پیش خود چه فکری کرده اند
که سر زده آمده اند
واز منه خسته انتظار میزبانی دارند
هی میخواهم از گذشته گریزی بزنم به حال
ولی مگر می‌گذارند این مهمانان ناخوانده
وباز هم درد درد و درد
ودر آخر خوابی پر از کابوس
ای کاش از میان کابوس هایم خواب روزی در آینده
مثل همین فردارا ببینم
که با آرامش نشسته و چایی مینوشم قند پهلو
و با لبخندی ملیح بر لب
گواه روزی خوب.



الهه اسماعیل پور

آمدم ییلاق با اسبی که بی افسار بود

آمدم ییلاق با اسبی که بی افسار بود
جامه ای خوشرنگ بر تن   برسرم دستار بود

پیشوازم آمدی با شاخه ای گل نازنین
مهربانی در نگاهت بهترین رفتار بود

بی تعارف آمدم در چادر ییلاقیت
یک تبسم بر لبت این خوش ترین ایثار بود


تا سماور جوش آمد چشم در چشمت شدم
شوق بی حد در نگاهت شاهد اسرار بود

چای قند پهلوی تو تا نوش جان کردم یقین
نوش دارویی برای این تن غمباربود

گفته بودم با نظر بازی اسیرم کرده ای
گفته بود ی دلربایی سال ها در کار بود

استخاره کردی و گفتی که خوب آمد جوابی
یادمان لحظه هامان بهترین اشعار بود

لحظه ها خوش میدرخشند در سیمای عشق
عشق یعنی رویتی با وصلت دلدار بود


محمدتوکلی

من رویا دارم

من رویا دارم

رویای من بوسه ای ست

وقت خواب

و چشمانی که وقت بیداری نگاهم کند

رویای من کوچک نیست

به اندازه تمام هستی بزرگ است

یک بوسه و یک چشم

چیز کمی نیست

طاهر شامی

بوی خوش آهنگ یار آید به جان

بوی خوش آهنگ یار آید به جان
عطر یاس و نغمه ها آید میان

طالع زردم دوباره سبز گشت
تا که دیدم باز آن ابرو کمان

او که یک شب در میان سایه ها
از کنارم رفت و گشتم نیمه جان

اینک آمد با هزاران عطر سیب
از حضورش شد گلستان این مکان

دیدم آن چشمان زیبا گوهرش
تیر عشقش زد به جانم آنچنان

موج مویش صورتم را غرق کرد
ناز رویش را کدامین کس توان ؟

اشک شوقم مینشست در پای او
ساعتی ای ماه من،پیشم بمان

تا کنم پا تا بسر قربان تو
این دل رنجورِ بی نام و نشان

پیکی از جام شراب جانِ من
سر کشید و جان او شد در فغان

گفتمش جانا، چرا درمانده ای ؟؟
پاسخش آهی بشد ، در آسمان

صحبت عشق و وفا بالا گرفت
هر که ناطق میشد از این داستان

چشم من تر گشت و نجوایی زدل
کای خداوند سماء بیکران

سوز عشقم را چنان بالا ببر
تا که در عشقش شوم من جان فشان ..


احسان ملکی