بیرون از من بودن خویشم

بیرون از من بودن خویشم
برخوان شماره و مَی پیشم
به درون زایی پیرامون شرنگ
همانند قرنیه چشم من تنهاست
چکه چکه بی خون راه خدنگ
گوهر روشنی باورمندی پیداست
این داوری هنگام ازنو پابرجاست
خود بیدار ترس نان خواب
دل خوف جامانده انتخاب
بوی تاریکی از دل خوشی هاست

بیم شیفتگی از امیدها اینجاست.
ای تو در درنگ زیستن چنان
آنچه قرینه پیش مرگی مردمک
دچار در فروغ برف خورشید زمستانی سرد
کم بینی چشم اندازی پنجه در سردابه درد
ایستاده در آغوش بوسه کمک
تن من در چنگ تو سرگردان؛
من که کلاله پژمرده دریغ خویشم
تماشاچی راه سرخ خاک دل ریشم
چون آویخته ای کالبد ستاره شمالی بودنم
خدا باور چشمان مَست تو ستایش کردنم.

بابک رضایی آسیابر

مثل سیلی بردلم ویرانه ای بر جا گذاشت

مثل سیلی بردلم ویرانه ای بر جا گذاشت
کرده آشوبی به پا هنگامه ای بر جا گذاشت

غرق درموج حوادث،او مرا بنموده است
از وجودم او فقط حنانه ای بر جا گذاشت

با نگاهش آنچنان بنمو ده مارا در بدر
جرعه ای داد اوبه من مستانه ای بر جا گذاشت

همچنان مجنون به دنبالش دویدم هرکجا
با چنین اعمال یک دیوانه ای بر جا گذاشت

همچو گل با سوز تب جان می دهد، از عشق او

شاخه گل بشکسته در گلخانه ای بر جا گذاشت

گشته ام یاغی زهر مسلک گریزانم کنون
از چه ما را قلب یک بتخانه ای برجا گذاشت

بین نسیم از سرد مهری های او هم خسته شد
باغ گل را بی گل و پروانه ای بر جا گذاشت


شهربانو ذاکری دانا

در سکوتم محن عشق مرا سایه فکند

در سکوتم محن عشق مرا سایه فکند
در دلم نام تو افتاد و مرا  شایه فکند
اهل هجرانم و با سبک سبا میخوانم
غصه دارم که چرا هجر مرا آیه فکند
مصحف عشق بدان درطلب اهل دعا
در سجودم برکاتیست مرا دایه فکند
من همانم که گدای سر کویت گشتم
حسرت دیدن تو بخت مرا لایه فکند
پر مژگان تو را بر سر خود سر کردم
من به پروازشدم یاد تو را پایه فکند
پخته ترگشتم وبا جام‌ توگرخرسندم
زهرخودرا توبده جسم مرامایه فکند
در بهشتی که مرا وعده عشقت دادی
راهی دوزخم اکنون که مراغایه فکند
جعفری چونکه نشد یاد تو را تازه کند
دین وایمان بدادم که تورا سایه فکند


علی جعفری