پیرم پیرانگی میکنم
ره میروم رهانگی میکنم
گهی زین به پشت دراز تر
گوش آویز به زبان میکنم
خاموش سرد غمگین کشیده ام
مطلق خسته تر از آنم که آن در آنم
من پیرم پیرانگی میکنم
ره میروم زندگانی میکنم
زین زندان شلاق کشیده ام
سیدعلی کریمی
ما را چه به حال خوش که دنیای غمیم
مجنون نگاه سرد لیلای غمیم
سرگشته ی این دیار پر تشویشیم
عمریست اسیر و بند در پای غمیم
لیدانظری
و آنچنان در پیچ و تاب عمر با خاطره ها سر کنم،
که به هزاران موج زندگی از سر نگیرم
و آن دم ،
که شب رِسَد . باز خیال جان گیرد
از میانِ خواب و رویا
لحظه ای خنده بر لب
دِگر لحظه اشکِ بر دیده
و غافل از غزل غزل سُروده بر دل
که شاید رازِ دل ، نَهان گردد...
سحر قائدرحمتی