گل پیش روی آینه ایستاد، شِکُفت
هنگام عروج با دلی شاد شکفت
پیغام خدا داشت و هنگام وداع
چون قاصدکی بود که در باد شکفت
او بود و خدا بود و بیابان و شهادت
آنگاه که در حنجره اش سرخی فریاد شکفت
گلهای زمینی سوی بالا بشکفتند
اما گل رَبی چو بیفتاد شکفت
همیشه بهار است گل یاد شهیدان
این غنچه خونین شده در یاد شکفت
مهدی عبداله زاده
و شمعی که در آتش عشق می سوخت
و پروانه ای که برای نجات شمع
بال های خود را سپر می کرد
غافل از اینکه این آتش
درون شمع لانه کرده است
و چشمانی که راز پنهانی ات را
بر ملا می کند
و نه هوشی که بر دامن عقل نهم
اما
ارتفاع برای کسی که پرواز نمی داند
حاشا و کلا
در بیابان خورشید را کسی طلب نمی کند
...
ایکاش می شد
به زمان فرصت داد
شاید جبران کند
لحظه های دیدار را
لحظه های دلتنگی را
رضا کشاورز
آمدی که بمانم.
آمدی که بخندم.
آمدی که تاریکی و اندوه و خشم ،زندگی ام را نبلعد.
آمدی که قوی بمانم،که به شوق روزهای خوبی که در انتظار ماست زنده بمانم.
آمدی که زیاده خواه باشم و به هیچ دستی جز دستان تو قانع نباشم.
آمدی که خوب بودن را ترویج کنی،که بمانی تا چون منی سهمم را از زندگی گرفته باشم.
آمدی تا تیشه به ریشه ام نزنم که نپوسم،که هزاران افسوس و خودخوری برای خودم نتراشم.
آمدی که خودم را سرزنش نکنم برای تمام کارهایی که کرده و نکرده ام.
آمدی که سخت نگیرم،تا نبازم تااز درون فرسوده و متلاشی نباشم.
آمدی که عشق را انکار نکنم ،تا گاهی کودک بمانم و بخندم و شیطنت کنم.
آمدی که بلند شوم ،ادامه دهم و همیشه جنگنده باشم
آمدی که تسلیم نباشم،تا به انتهای خط طاقتم نرسم .
الهه منفرد