راهبهای مست
با قهقههای طولانی،
در آشفته بازار می دود،
میرقصد،
در دل شب،
میان نیایش گرگها،
و در زمستانی خشک و خسته،
در جستجوی گرما،
در آغوشی ناامید
از مهربانی.
طبیعت،
دلش غمگین است،
به انتظار تابستانی سوزان،
آغوشش را گشوده است،
اما شب پرهها،
در کوری مطلق،
چنان گرگ شدهاند
که کودکی بیپناه را
چنان میمکند
که از او تنها
پوستینی بیجان میماند.
شب،
در پی ماندنی جاویدان،
و خورشید،
خمیازهکشان،
به زمینیان پشت کرده،
و خدایانی بیتدبیر،
که آتش جنگلها را
نظارهگرند،
"راهب را دیگر
هوای سفری به سر نیست"
آه،
در این تاریکی،
در کدامین افق،
امید را نظاره باید کرد؟
در کدامین خواب،
نجوای عشق را باید شنید؟
رضا کشاورز
رنگ زنجیر دارد
بوی نشکفتن گلها
خواب نسترن دیدن
جرم سنگینیست
ماه را دیدن
حکم تا ابد دارد
کوچه کوچه میبویم
ردپای یاران را
گاهی از ابر میگیرم
من سراغ باران را
سروها خمیده خاموشند
سازها شکسته بی روحند
کوچه ها اگرچه قیر اندود
سازه ها نوای اندوهند
تا ابد ستاره میبینم
ماه را اگرچه هست آنجا
هیچ،
من تو را دوباره میبینم .
رضا کشاورز
به هیچ چیزی میندیش
به جز صبح و صفایش
به این دنیای زیبا
به این حال و هوایش
به هیچ چیزی میندیش
به جز برگ گل یاس
به غیر از شبنم تر
به روی برگهایش
به هیچ چیزی میندیش
به غیر از لاله و گل
به غیر از مرغ عاشق
که می خواند برایش
به هیچ چیزی میندیش
به غیر از آبی صبح
که زیبایی هویداست
ز سر تا انتهایش
به هیچ چیزی میندیش
به جز باغ و در و دشت
نگاه کن آسمان را
چقدر آبیست فضایش
فرشته نغمه خوان است
دم صبح و اذان است
بده دل را به دلدار
همینجا هست جایش.
رضا کشاورز
دلم هوای تو را کرد
آسمان بارید
و در دلتنگی لحظه ها
گوشه ای برای خزیدن
واماندن
و از خاطرت
آرامشی و سکوتی دیگر...
اما
گر به سراغ من می آیی
نشان من
انتهای آن یال بلند رنگین کمان
در قایقی خسته
به انتظار ثانیه های آغاز ...
شاید
در واپسینِ لحظات
شادی روییدن کند
رضا کشاورز
به ستاد گمشدگان اربعین رفتم
مشخصات گمشده ام را دادم
با تعجب نگاهی کرد و گفت
این که مشخصات خود توست
گفتم آری، دیریست که خودم را گم کرده ام، لطفا پیدایم کنید
در بلندگو اعلام کرد:
گمشده ای دیوانه شده یا شاید دیوانه ای گم شده، او را دریابید
ما گمشدگان راه حسینیم
رضا کشاورز