دیدار خونین جگران را هم مجال نیست

دیدار خونین جگران را هم  مجال نیست
بیمار عشق را دیده ام  قیل و قال نیست
بیدار گشته  بودیم  و آسمان را نظاره گر
دیدارسپیده آرزوکرده بودم وصال نیست
چشمان مرا هم کور کرده اند در اشتیاق
فرهادروزگارمرده است اوراسؤال نیست
روزآن تولدیست که گرفتار آبان گشته ام
من هدیه ای گرفته ام برای زوال  نیست
بوسیدن و بوییدن توراهم حرام کرده اند

آن کس که حرام کرده او را حلال نیست
اودرعذاب کشیدنم هم سهیم گشته است
آیارواست که عذاب کشیدنم ملال نیست
مندرعذاب کشیدنش هم سهیم گشته ام
آیا سزاست این عذاب را که خلال نیست
اینجاست که روایت عشق از سرم گذشت
من جان فدا کرده ام جعفری  وبال نیست

علی جعفری

به پاییز وآبان هم گاهی گذری زده ام بیا ببین

به پاییز وآبان هم گاهی گذری زده ام  بیا ببین
من هم به تو هر از گاهی  سری زده ام بیا ببین
قدرم  را ندانستی و تنهام گذاشتی ای بی‌ خطا
مجنونم توکرده ای من هم پری زده ام بیا ببین
پیمان عشقیراکه بسته بودم لیلی هم شکست  
معلوم الحالی را دیده ای دری  زده ام  بیا ببین
دیگر مپرس که بی تو میمیرم  من هم به عشق
جوانه های عاشقی را هم فری زده ام  بیا ببین
گرمای وجودم را تقدیم تو کرده بودم ای بیوفا

در تو صفایی هم ندیده ام شری زده ام بیاببین
از جعفری هم طلب بخشش بکن می‌رودبخشت
هرجاکه قلبی راشکسته ای سری زده ام بیا ببین

علی جعفری

یک سبد گل راچیده ام برای تودختر پاییزی من

یک سبد گل راچیده ام برای تودختر پاییزی من
مهر و‌آبان و آذر را هم دیده ام کفتر  پاییزی من
دیدار تو مرا هم نوید زیستن می‌دهد  به عشق
بیا به پیش بابا هم  بنشین ای دلبر  پاییزی من
اسمت الهه گیتی باشد و تجسم گوهر این زمان
دریای عشقی و تو ای خورشید بهتر پاییزی من
مهر است و تولدت را هم  شمرده ایم  به  عشق
یادی ازآبان هم من کرده ام ای اختر پاییزی من
آبان و مهر راهم سوزی داشته ایم و بیا تو ببین
اورفته است وچگونه گویم ای مهتر پاییزی من
شیرینترین خاطره جانم بودی و جعفری تابه ابد
بدخترم‌ هم گفته‌ام ای سپیده گوهر  پاییزی
من

علی جعفری

دوای درد منم تویی که من طبیب نمی خواهم

دوای درد منم تویی که من طبیب نمی خواهم
صدای زنگ منم تویی که من نهیب نمی خواهم
طلسم این میکده را هم شکسته ام بیا تو ببین
تو هم درجوار حبیبی  و من حبیب نمی خواهم
فدای رنگ چشانت که آسمان همرنگ توگشت
کشیده ایم قرینه ای را که حسیب نمی خواهم
فرشته ای را که بال  و پرش را هم سوخته اند
به شهر عاشقی رسیده ایم خطیب نمی خواهم
سپیده ای راهم که توصیف کرده ایم اینجاست
رفیق جعفری هم شده است رقیب نمی خواهم
ستاره ای هم طلوع کرده‌ است و بیا ببین اینجا
بهار فصل توراهم دیده‌ام و فریب نمی خواهم
فدای تو باشم و آبان و مهر و دی را شمرده ایم
باسم آبان رسیدم وطالعی رارغیب نمی خواهم

علی جعفری

من تو را با شعر حافظ هم تفأل کرده ام

من تو را با شعر حافظ هم تفأل کرده ام
دیدمت اندیشه در عشقم تحمل کرده ام

بوسه ای خواستم کنم از غنچه زیبای گل
او بگفت آهسته کن با دل تبادل کرده ام

گفتمش از جان و دل دیدار او را کن نظر
گفت خموشت میکنم دلرا تحول کرده ام

گفتمش شویش پریشان میشودباب سخن
حافظ از دستم گرفت وگفت تزلزل کرده ام

گفتمش عشقش درون سینه غوغا می کند
او بگفتا صافی عشق است توسل کرده ام

گفتمش حافظ مرا دستم بگیر افسرده ام
شرح ما را او بخواند و گفت تبدل کرده ام

مرده بودم زنده کن تقدیر عشقم رفت هدر
او نوشت ای جعفری صبرت تخیل کرده ام

علی جعفری