سازندگان شعر و غزل هم برایندگان عالمند
ماراحقیقتی است که آنها نوازندگان عالمند
تغییر اوزان و عروض و قافیه هم بجاست
گویا که من شنیده ام آنها فرایندگان عالمند
شکسپیر ودانته و سعدی و حافظ و مولوی
فردوسی ابوالعلاوشهریار سرایندگان عالمند
خیام وگنجوی وفضولی وایملی دیکینسون
پروینووحشی وجامی هم نمایندگان عالمند
سیری بکهکشان نمودمودرفضل وادب ببین
منصورحلاج ونسیمی هم ربایندگان عالمند
ازچین وماچین همگذشتم وبودا کنفسیوس
در رتبه ی عالم هستند و در آیندگان عالمند
ای جعفری تو هم چه مینویسی در تخیلات
خود در کجا قرار گرفته ای پرایندگان عالمند
علی جعفری
بیا که به دور قمر من شبانه دار میچرخم
زمین سهل است و منکرانه دار میچرخم
بیا که مشتری شده ام به دور خورشیدت
بجاست که بدانی من ترانه دار میچرخم
بیا که نسیم بهاری زنده کردست جانم را
برای تسلی روحت من جوانه دارمیچرخم
بیاکه سیرسماکرده ام سپیده ام اینجاست
بجای اسم اعظم خدا نشانه دار میچرخم
بیاکه صبر ایوب و یعقوبم تمام شده است
برای دیدن رویت من ستاره دار میچرخم
بیاکه بندکفش تو را من بسته ام درخوابم
ستاره ای درخشیدم وخزانه دار میچرخم
بسی بعقل خودم گمان کرده بودم ببهشت
میروم نشدجعفری منهم بهانه دار میچرخم
علی جعفری
کجایی ای پرنده ی زیبای رهایی
در این دنیای رسیده ای به جایی
دانسته ام که پروبالت شکسته اند
زخمی درون سینه داری و به نایی
فهمیده ای که به سی سال مدام
در عشقت زندگی کردم و به پایی
دستم شکست و پایم برید بعشق
دل بسته بوده ام به روی سودایی
فرزندزمانه بودم و عشق آموختم
من باتو عهدی بسته بودم به دایی
خونم بریختندوشدم شهید عشق
باجعفری چه کرده بودند به غایی
علی جعفری
مظلومی را دیده ای که اشک هایش روان ریزد
در فصل بهار هم باشد و برگ هایش خزان ریزد
هم چو دریا در تلاطم باشدو با موج های روان
ساحلی را از عشق در نوردد و بر سر باران ریزد
ترسم این بود که یار برود و خوار و ذلیلم بکنند
این کار راکردند و به جای احسان هم زیان ریزد
دیگر تحملی ندارم و زجری کشیده ام تو مپرس
برهرکسی که خوبی کرده ام ازاو هم گمان ریزد
میخواند و میداند وبار کج هم به مقصد نرسید
من بار گران بوده ام و او هم خود بارگران ریزد
گریان ونالان گشته ام هم چو مجنون در طلسم
گویا که جان و دلم را برده اند و یار جوان ریزد
آنکس که درخدمت بود ورازمرا هم او میدانست
گویا که جغدی را دیده باشی وخبر از بمان ریزد
الهامیکه برمن گشته است وکار همان بوده است
باخواسته گاری های مکرر یار مرا هم عنان ریزد
تاریک باشد وظلمت شب هم بنفرین دچار گشت
آخرکار را دیدهام و خواهم دیدکه نار فشان ریزد
دردم فزون گشت و سیری به زمین و زمان کردم
دیدم که جانم میرود اشکهای من هم عیان ریزد
دیدی فلک چه کردهای که باعشق او هم مرده ام
هزاران بارمیمیرم و زنده میشوم که تار زنان ریزد
اوهم اسیر دیگران گشت ومن هم اسیر این زمان
بوستانی را چیده ام جعفری دختر گل ...... ریزد
علی جعفری
روزی دوبار از کوی و برزن یار میگذرم
گویا که هر روز هم از کنار دار میگذرم
افسرده گشته ام میکشد افسردگی مرا
او را در کنار جار دیده ام و زار میگذرم
فرمان قتل مرا هم بگیر از شوی خود
من صاحب عشق بودمو بخوار میگذرم
اندیشه های مرا هم آتش کشید روزگار
ازاین روزگار لعنتی هم چو مار میگذرم
میسوزم ومیگدازم چو آتشفشان عشق
شمعی راکه توافروخته ای بنار میگذرم
ایکاش ازاول نمیدیدم وعاشق نمیشدم
سالهاست باناز جعفری هم بتار میگذرم
علی جعفری