غروب خورشید را دیدم و من تو را آرزو کردم

غروب خورشید را دیدم و من تو را آرزو کردم
در بازی کودکانه بودم و همراه تو من زو کردم
چه خوش بود بازی کردن و چرخیدن هم با تو
لیلی و تناب بازی کودکانه را هم من سو کردم
هفت سنگ بود و چرخیدن و دویدنت رادیدم
توپ‌ رادر بغل گرفتم و باز هم من تو راجوکردم
عاشقی بودم واندیشه های پاکم راهم سوختم
من این سوختن عاشقی راهم‌ کم کم خوکردم
پس از سالها آمدی و در خوابم تو مرا بوسیدی
درآغوشم کشیدی و من تو راچو مادری بو کردم
گفتی که جعفری دفترت بیارمن عاشقت هستم
من این عشق و عاشقی را هم برای تو رو کردم

علی جعفری

نشستم درفراقت من تورابا هوش وجان دیدم

نشستم درفراقت من تورابا هوش وجان دیدم
صداکردم تو نشنیدی چه زجری در جهان دیدم

ندانستی که در گیر چه ظلمی من عیان گشتم
وفا از کس ندیدم من نشستم این و آن دیدم

لبی خشکیده در صحراست نچیده بوسه لیلی
من آن مجنون سرگردان شبی نور عیان دیدم


شکستند قلب پاکم را ندیدند عاشقت هستم
چراغان کرده‌ ام صحرا طلسم این زمان دیدم

من از دردم چو نالانم شریک غم نمی‌خواستم
ندیدم روی خوش دیگرحسودان رامکان دیدم

مرا دادی تو تب گویا که خود عاشق ترم بودی
چه شد با دیگری رفتی غمت را پر بیان دیدم

عجب زجری بما دادند در این دنیای بی وجدان
در این دنیای بی وجدان دلم را در خزان دیدم

نوشتی از فراقم چون بخوان ای جعفری نالان
در آغوشت چو بنشستم ملاییک پاسبان دیدم

علی جعفری

خوش آمدی به قلب من ای ماهتاب من

خوش آمدی به قلب من ای ماهتاب من
عاشق شده ای تو هم در کنار آفتاب من

پیوند زمین وآسمان راهم رقم زد است
آنکس که می‌دهد تو را نوید خواب من

با داشته های خود هم  بسر میکنم ببین
هیچ داشته ای بهتراز تو نباشد بباب من

من شمس و محیط دایره را میزنم مثال
در گردش این دایره هستیم و تو ناب من

هرگز مرو ز پیش من ای سپیده بخوان
عکست به جان و دل نشسته برتاب من

من بوسه ها زده ام هرشب تورا بخواب
ای خواب شیرین من و آن روحباب من

بر جعفری  ببخشا گنه که عاشقت  شده
قنداست گفته های سپیده بریز بآب من

علی جعفری

آمد‌به دیدار من و یارهم ندیده ناز عشق

آمد‌به دیدار من و یارهم ندیده ناز عشق
من عاشقش بودم وشده ام همتراز عشق
در اوج گفتگو بودیم و بودش شب مدام
از هر دری نوشتیم و گفتیم  به راز عشق
مجنون ندیده بود سالها لیلیش را بجان
درفکر او بود و بوسه می‌زد به فازعشق
تاریخ عشق رانوشتیم و باشورواشتیاق
بوسیدم ازصورتش و کردم احتراز عشق
ساکت شدم و نگفتم که در چه فکری ام
نیت کرده  بودیم  بشویم سر فراز عشق
رفتم به کوی غربت از چشم این دیدگان
زنجیر بسته  بودند  مرا هم حجاز عشق
ترکش مکن شاعری راکه جانفدای توست
عمرش را گذاشته ندیده ای سروناز عشق
اسمش علی هست وبدان که درقلب نهان

مهمان کرده ای جعفری را هم به آز عشق

علی جعفری

تاریخ را ورق بزن که بعشق خواهی رسید

تاریخ را ورق بزن که بعشق خواهی رسید
هیج راهی را نبسته ایم و به چاهی رسید

آنجا نشسته است یوسفی به انتظار عشق
با کاروان عشق هستیم و به شاهی رسید

آنجا بهانه های شور عشق را هم داده ایم
قرآن بخوان که جعفری هم براهی رسید

در سوره یوسف هستم و من یاد توکرده ام
آنجاست که یوسف هم به داد ماهی رسید

زندان برفت و اذیت های بیشمار چو دید
تعبیر خوابی کرده‌ایم که او به لاوی رسید

عاشق شدن خطا نیست تو ای سپیده جان
سالها منتظرت هستیم و دل به آهی رسید

در وادی عشق بخوان خدا هم اسیر گشت
باخلقت عشق خودش هم به شاهی رسید


علی جعفری