بدل بگو چه کنم سخن به آه دل است

بدل بگو چه کنم سخن به آه دل است
بجویمت تو بخوان مهن نگاه دل است
رخی که در دل من کشیده نقش تو را
بگل حواله کنم گلی که ماه دل است

شدم که مست و ملول چراغ راه توام
به دشت لاله بیا بدان که راه دل است
شراب تازه کجا و می و پیاله بجاست
ببوسم از لب تو که این گناه دل است


بود ز فلسفه ات نشان ز حکمت عشق
اسیر سفسطه ام بلای چاه دل است
به یاد آصف دل روم‌ به شهر تو من
کنم بمعجزه ای صفا به کاره دل است

سپیده عاشقت ام نشد وصال تو لیک
صدای جعفریت رسیده گاه دل است

علی جعفری

دلی که تورا صدا میکند و میجوید به عرصه راه نیست .

دلی که تورا صدا میکند و میجوید به عرصه راه نیست .
عاشق شدن لیلی به مجنون هم ببین که گناه نیست

فرسوده گشتم و فرتوت هم ز گردش ایام نا صواب
پیرم تو کرده ای عشقت کشته مرا ببین که آه نیست

خرمن بزرگ است وببین گل های منهم شکوفه داده اند
نرگس به یک طرف و سوسن هم ببین کنار چاه نیست


فرق است میان من و دیگران انتخواب خود تو کرده ای
دیگر امیدی نیست که مال من شوی و گویا پگاه نیست

بخت است که نوشته شد به زور به گردنت کی خواستی
دیگران تصمیم بگیرند واین همه گاه  را که ماه   نیست

خورشید بودی تو بخوان من هم که ماه جوانت هستم
گشتم هلال به عشق تو نگاه کنی و ببینی به کاه نیست

شعراز درون میجوشد و نویدخجسته ام می‌دهد به زور
زنجیر پاره کرده ایم  و دیوانه ای را ببین که جاه  نیست

از مولوی خواسته بودند که تو هم دنبال شمس ات مرو
گفتاکه شمس هست جانودلم این همه کس راشاه نیست

ای جعفری خموش که سپیده هم رسیده به شور عشق
آهنگ عشق تو را شنیده است و دل را هم گناه نیست

علی جعفری

آیا تو دیده ای گریه های بی صدای عشق

آیا تو دیده ای گریه های بی صدای عشق
آیاشنیده ای توهم ناله های بینوای عشق
آیا توهم سوخته ای به سی سال روزگار
در دست دیگران باشی و با جفای  عشق
آیارسیده ای توهم بشاخه سارخشک دل
آتش گرفته ای تو هم با گفته های عشق
آیاتوهم خوانده ای چونامه های عاشقی
عاشق شده ای توهم منتظر بپای عشق
آیاتورفته ای بقلب مجنون هم دوا شوی
هم شانه ای اوشوی وبا گریه های عشق
آیارسیده ای سپیده به بالین مرگ عشق
با رفتنت کشته ای کسی را بجای عشق
آیابرای جعفری هم خریده ای عطرعشق
درقبراو هم پاشیده باشی با لقای عشق


علی جعفری

محو رویای تو هستم این رو میخوانی بیا

محو رویای تو هستم این رو میخوانی بیا
سرو بر پای تو هستم  این  رو  میدانی بیا

دل به سودای تو بستم درضمیر پاک عشق
من که فردای تو هستم از چه حیرانی  بیا

بال و پر گر میزنی در سینه محبوسی  چرا
زان قفس تنگ است بدان از چه پنهانی بیا

عاشق  رویت شدم من می سرایم  نغمه ای
من گلی دست  تو هستم  از چه گریانی بیا

یوسف  تنهای شهرم جعفری در شهر عشق
با زلیخا همنشین باش وه چه عصیانی بیا

صادق عشق تو هستم گر نمیخوانی بخوان
این همه شعر و غزل  هیچ در گلستانی  بیا


علی جعفری

سپاس بیکران باشد به فرمول جهان عشق

سپاس بیکران باشد به فرمول جهان عشق
که قلبت درتپش افتد بدانی از توان عشق
بدخشان گوهری باشی تو ای لیلای زیبا رو
ببین اندیشه ای گفتم بلعل آسمان عشق
تشکر میکنم خواندی سپیده از فراق عشق
تو استاد گران قدری به شعر عارفان عشق
به تبریزت نشان دارم مقدس مأمنی باشد
قدم برخاک پاکان نه به رای کهکشان عشق
به پروازم نگاهی کن فنای شمع نازت گشت
تو بنگر شکل عالم رابه نقش سایبان عشق
بپوشان بر سرت لیلی حریری از لباس دشت
رفیقش می‌شود مجنون بشاه عاقلان عشق
برات جعفری خواندی به وحی باغبان گفتی
رساندم مژده ای بر تو به نام کاروان عشق

علی جعفری