آگاه باش که منهم عاشقانه سرودهام
سالهاست که برای تو ترانه سرودهام
آگاه باش که از تار و پود این جانمی
رشدکردنت رادیدم و بهانه سرودهام
آگاه باش که حسرتت مرا هم بکشت
از بسکه برای تومن فسانه سرودهام
آگاه باشکه خفته ام در سیراین زمان
پرواز کردنت را هم جوانه سرودهام
آگاه باش که به عمرت عزیز من شدی
من این شعررابرای تومیانه سروده ام
آگاه باش که گریه های مرا تو دیده ای
در پیش تو نشستم و یگانه سرودهام
آگاه باشکه وعده ای داده اند به عشق
در پیش تو هستم و شبانه سروده ام
آگاه باش که مال من هستی ودر خاطرم
من خاطره های خود را بخانه سرودهام
آگاه باش که سپیده جعفری هم برفت
با طرز آن نگاهت من خزانه سروده ام
علی جعفری
قلب من بود برایت که فهمیده نشد
عاقبت خار شدم نیک پسندیده نشد
صورت چرخ و فلک رنجش ایام بشد
درصدد بود بخواند که رنجیده نشد
عاشقت گشتم ومن تا به لحد میگویم
همردیفم شده ای یاد تو غمدیده نشد
صحبت از لعل لبت کردم و نارم کردند
من هدف داشتم اما به برم دیده نشد
حسرت روی تو در خانه قلبم چو فتاد
سعی کردم که بگویم که بر چیده نشد
جعفری نام خودت زمره عشاق بنویس
هرچه گفتیم غزل بر همگان دیده نشد
علی جعفری
آرایش کرده ای و زمین و زمانم آرزوست
یک بوسه ای از لبت زدن بر لبانم آرزوست
آرایش کرده ای وگواه است زآن رنگ و روی
بر لب گرفته ای رنگ و ابرو نشانم آرزوست
زیباتر از بهشت گشتی و حوران سر نوشت
تشبیه به طاووس گشته ای و آنم آرزوست
آرایش کرده ای و تو جان از تنم برده ای
دلیکه درگیر تو گشته است نهانم آرزوست
صادق بعشق تو هستم و درشور وحال دل
مجنون شدم و بدان لیلی کشانم آرزوست
همخانه دل گشته ای و سپیده تو هم بدان
منظومه ای گر نوشتم شرح توانم آرزوست
برجعفری گناه نیست که یادازتوکرده است
آهسته میبوسمت بدان که روانم آرزوست
علی جعفری
بیا دستم بگیر و به آسمان برویم قربان تو
من بارها آرزو کرده بودم بشوم احسان تو
بیا دستم بگیر ودستان گرم تو همشفاست
در سایه تو زیسته ام و شده ام حیران تو
بیا دستم بگیر و که با طوفان هم نوا شدم
وزیدم وگاهی هم من آمدم به لب ایوان تو
دیدم که گریانی و اشکت را هم پاک کردم
بوسیدم از آن لب و از آن چهره گریان تو
بیادستم بگیر و مجنون تو هستم و هستم
باورکرده ای مال توهستم و قسم بجان تو
بیا دستم بگیر وعاقبت میروم به زیر خاک
میروید بر سر خاکم لاله هم به دستان تو
بیا دستم بگیر و پروانه ات هم بشوم گهی
برروی آتشی روم و شوم من هم مهمان تو
بیا دستم بگیر و با گریه می سرایمت مدام
اشکهای مرا هم بدیده ای شدم پریشان تو
بیا دستم بگیر قلبم تهی گشته به زیر پای
از بس لگد کوب کرده اند و شدم گریان تو
بیا دستم بگیر و جعفری جان سپیده رفت
گریان او گشتم و منهم نوشته ام پیمان تو
علی جعفری
در سکوتم محن عشق مرا سایه فکند
در دلم نام تو افتاد و مرا شایه فکند
اهل هجرانم و با سبک سبا میخوانم
غصه دارم که چرا هجر مرا آیه فکند
مصحف عشق بدان درطلب اهل دعا
در سجودم برکاتیست مرا دایه فکند
من همانم که گدای سر کویت گشتم
حسرت دیدن تو بخت مرا لایه فکند
پر مژگان تو را بر سر خود سر کردم
من به پروازشدم یاد تو را پایه فکند
پخته ترگشتم وبا جام توگرخرسندم
زهرخودرا توبده جسم مرامایه فکند
در بهشتی که مرا وعده عشقت دادی
راهی دوزخم اکنون که مراغایه فکند
جعفری چونکه نشد یاد تو را تازه کند
دین وایمان بدادم که تورا سایه فکند
علی جعفری