در دل غم زده ام شور عجیبی بر پاست

در دل غم زده ام شور عجیبی بر پاست
گویی که مرا می کشد آن دلهره کم کم
از دلهره تا مرگ فقط یک وجب است
یک وجب فاصله کوتاست ولیکن مبهم
جان به لب گشته ام از زخم زبان مردم
وای بر احوال کسی که شود انگشت نمای عالم
یک قطره از این اشک که در دامن شب ریخت
صد بار بود خوش تر از آن قطره ی شبنم
شیرین سخنی چون تو چرا فخر فروشد؟

شیرین تر از کوثر و از چشمه ی زمزم
ترسم این است که درصبح دم فردایی
ویران شوم از هجر تو چون زلزله ی بم

حسین قنبری عدیوی

من از اندوه باران می نویسم

من از اندوه باران می نویسم
من از اشک زمستان می نویسم
من از این کوه تنهای پراز حرف
که رفته رو به پایان می نویسم

منوچهربرون

حرف دل آوردم و ارچه به تَنَش غم بوده

حرف دل آوردم و ارچه به تَنَش غم بوده
سخنی بود که بین تو و من غم بوده

حرف دل گرچه که خوانم به تو ، دیر شده
سالیانی است ، تن من ، وطن غم بوده

غم دل ، در دل ما بود ندایی زنده
گرچه لبخند تو گویا ، کفن غم بوده

غزل آوردم و هرقدر تلاشش کردم
در نهایت به ردیفش ، سخن غم بوده

همه گفتند که دنیا پر زیبایی هاست
لیکن آن آینه ، فریاد زن غم بوده

برگ سر سبز بهاری که یاد شادی بود
با نسیمی ، نظرش بر چمن غم بوده

بردیا صالحی