می خواهم بنویسم و از خود عبور کنم

می خواهم بنویسم و از خود عبور کنم
می خواهم ناگفته هایم در دلم بماند
تا مبادا عادت شود دوست داشتنم برای تو
شاید از کوچه ی احساس دلم برایت گلی بچینم
وروی طاقچه ی دلتنگی بگذارم
اما می دانم بعدا پشیمان خواهم شد
هر بار آن گل خشک و پژمرده را نگاه می کنم
دوستت دارم گفتنم به تو
به مسلخ کشاندن غرورم است
از انست که برای تو همیشه بهانه می آورم

بهانه هایی برای زیستن و پاییدن و پوییدن
آری به راستی که تو بهانه ی بی انتهای من برای ادامه دادنی.

آریانا ارجمند

کار بیگاری درماندگی

کار
بیگاری
درماندگی
طعنه
شرمساری.
و زنبوری
که از حال رفته بود
و مورچگانی
که او را بر دوش می‌کشیدند.

حامد غیاثپور

چون شمع بسوختنم در آتش ناز

چون شمع بسوختنم در آتش ناز
پروانه با شعله من در راز و نیاز
کس نیامد شبی به من همراز شود
تا سِرّ سوختن فاش کنم با سوز وگدار


عبدالمجید پرهیز کار

نمی دانم!شاید بارها کوه به کوه نرسید و آدم به آدم رسید

نمی دانم!شاید بارها کوه به کوه نرسید و آدم به آدم رسید
شاید بارها کسانی از اسب افتادند اما از نسل نیوفتادند
شاید بارها باد آورده را باد برد
اما از این مطمئنم که هزاران بار
سرِ بی گناه هم تا پای دار رفت
هم بالای دار...

امیرحسن جمالی