این کوچه بن بست

این کوچه بن بست
این دیوار
چند خانه
جوی خشک
خالی از آب
بچه ها
برهنه پا
می دوند بهر سو
گربه ای
سر دیوار
در آفتاب نیم روز
دوره گردی با خرش
چه آوازی می خواند

من نشسته
بر بام یک خانه
خانه نه یک لانه
به آسمان می نگرم
دشتی بی انتها
نه دری دارد
نه دیواری
و این کوچه بن بست
گرمی نیم روز
سردی دل

پشت این دیوار
این کوچه
دشتی است
به پهنای آسمان
پر از کوچه های
بی بن
بی بست

و این خرک چی
با خرش
چه راحت
می گذرد
از این کوچه
از این دیوار
به پهن دشتی
پر از قاصدک های سپید
به من می نگرد
تکان می دهد
دستهای خود
می خندد
می رود
می رود
و نا گهان
نا پدید می شود
من می مانم
این کوچه
و این دیوار‌

دکتر محمد گروکان

من روح خسته ، روح سرد استجاری

من روح خسته ، روح سرد استجاری
در انتهای کوچه های بیقراری

یک بادبادک یک درخت بی بهانه
یک چتر بسته، زیر باران بهاری

میگردم اما نیست چشمی آشنا را
در لابه لای مردم بی اختیاری

میپیچد انگار خواب پل درشیب یک شهر
من یک تونل تو ایستگاه بی قطاری

یک صبح ممتد، مانده جا در بستر خواب
خشکیده شب در خاطرِ، شب زنده داری

حس میکنم بی تو چقدر ، تنها ترینم
من درخت مانده پشتِ مرز داری

رسم غزلهای من از توباشکوه است
دستی به موهایت بکش باد بهاری


علیمحمد پورحسن

توبه کردم

توبه کردم
از خیال مباحم
تب کرد روح در نگاه ابر
ساربانا
از ماوراء به وراء گفتم
از آنچه در وعده گاه پلک مرددم
سفر کرد لابلای نغمه ی دوست ، ز چرا؟
گویی ناشا گفت مهبطتت زاستارم
و دلت سرخ باد و درد و دریغ
که التزامت ز عصر
مبین ست
آه مادر از شال امید
به خاک رفیق قسم که عاقبت ، پری
به صورت کلام رسید
به خدا گفتم ، که سفر شرعی من اوست
و در تلاقی ، خوشحالم
نگفتم ؟
به سواری دل
در واژه های عجیب
که تا تن پیرهنش خاک و قبیله ، قبیله ی دیوارهاست تقدس زندگی
گذر از اتاقک تو
و جستن تسلسل در قوانین ست
حال
من ماندم
چون
درنایی غریب در خاکی غریب
سطل شبنمی در دست ، پر شدم ز وفا
منتقدی که انتقادش
بر گلیم چشم روان ست و رو به سوی شفای زندگی
مینویسد از تناقضات
امان ز دوری مفتاح که لکنت قلب
خال یاسین ست


فرهاد بیداری

تو از دونـان و بدگویان بجز خسران نمی بینی

تو از دونـان و بدگویان بجز خسران نمی بینی
میـان حـرفشـان چیـزی بجـز بهتـان نمی بینی
حیا و شرم ز کف دادند که عنوانی بدست آرند
به ظـاهـر زاهـد و باطن بجز شیطان نمی بینی


سلیمان ابوالقاسمی