دنیایم رنگارنگ شد،

دنیایم رنگارنگ شد،
با لبخند رنگین‌کمانت
در لحظه‌ی
رعد و برق چشمانت.


سیدحسن نبی پور

شب آمد، تاریکی بر شهر نشست،

شب آمد،
تاریکی بر شهر نشست،
و من، دلتنگ،
در آغوش سایه‌ها پنهان شدم.
تنها صدای نفسهایم،
هم‌آواز سکوت،
در دل شب جاری بود.
اما امیدی در دوردست می‌درخشید،
سپیده‌ای که از پس تاریکی،
راهش را به سوی من باز می‌کرد.

سیدحسن نبی پور

عاشق م تا مغز استخوان

عاشق م
تا مغز استخوان
اما عشق ...
یه جور نفرت قشنگه

پرم از عشق
پرم از درد
شاید
عشق
یه مشت فحش قشنگه



دوستت دارم
انقدر که می‌خواهم
که نابودت کنم
عشق
یک نوع جنون ست

حسن نبی پور

آفتاب شرمگین گشت

آفتاب شرمگین گشت
از تلالو نگاهت
در افق عشقی که
از دل دوست داشتن تو
جوانه زد.


سیدحسن نبی پور

عشق جنونی‌ست

عشق جنونی‌ست
یا جوششی‌ست از ژرفای جان
که بی‌وقفه می‌جوشد،
می‌خروشد در رگ لحظه ها

سیدحسن نبی پور