افکارم چون

افکارم چون
انار ترک خورده ای میماند
در پاییز
که از هر سو دانه هایش پیداست
در چشم رهگذرانی که
بتنهایی
در جاده‌ای راه می روند
وبرای رسیدن به انارستان
ویافتن انار
ترک ها را بهانه کرده
وبا حسرت
ذهنم را نشانه
میگیرند
در پراکندگی افکارم و
در کابوسی فراموش شده دوباره !


بهرام معینی

حال عنکبوت را می فهمم

حال عنکبوت را می فهمم
با تمام‌ دلخوشی تار تنیده تا خانه ای بنا کند
مثل من که سقف ارزوهاین را با تو ساخته ام
سست تر از خانه ی عنکبوت


وحید پاکرو

من بهاران در قمار عاشقانه باختم

من بهاران در قمار عاشقانه باختم
روزگاران در زمستانِ زمانه باختم
شب چراغم, شعله ای لرزان و زرد و نیمه جان
من به شبگردی بی نشان و بی نشانه باختم
با هزاران درد و رنج و تازیانه تاختی
زیر پای رنج عشق در میانه باختم
داشتم با خود خیال بُرد و با تو سر گِران
تا که دیدم روی زیبا بی بهانه باختم
دانه ای را در نهانِ دشت سینه کاشتم
بی تو حتّی شد اگر صد ها جوانه باختم
بال بگشودم بسوی بیکران و یافتم
گم شدم گر در مسیر آشیانه باختم
داد و فریادی برآید از درونِ سینه ام
در میان این سکوتِ شب, شبانه باختم
مهر بودم از تو درس عاشقی آموختم
سر نهادم عاشقیّ و زیرکانه باختم


سجاد حقیقی

عاشقی آواره و دیوانه می بینم تورا

عاشقی آواره و دیوانه می بینم تورا
معتکف در گوشه ی میخانه می بینم تو را

گوش خود را پاک کن از قیل و قال این جهان
با سروش آسمان بیگانه می بینم تو را

می کند دل را مکدّر خاطرات غم نشان
گاه در فکر شب و ویرانه می بینم تو را


تا به کی درگیر اوهام محال تازه ای
شاعرانه غرق در افسانه می بینم تو را

بسکه مضمون بسته ای با تار زلف گل رخان
هر کجا موئی رها شد شانه می بینم تو را

روزگارا بعد ازین هر جور می خواهی بتاز
عاقبت در بند آن جانانه می بینم تو را

پیله ی غم نیست واسع جای آرام و قرار
سالها باشد که من پروانه می بینم تو را

سید علی کهنگی