ایستاده ای در خیالم
نزدیکتر از همیشه
گرمای تنت را مینیوشم
ونجوایی عاشقانه را مزه مزه میکنم
آه از غروب, وای از رفتن, دریغ از تو, غمینم من
میترا کریمیان
یک کسی اشتباهی خواند یک قصه ی خوب.
یک کسی اتفاقی گوش کرد به آهنگ خوب.
یک کسی نشست از خاطره گفت.
رنگ کاغذی شکوفت از سرانگشت
باد دوباره می زند سیلی به برگ
غم دو باره نقاسی روی سنگ سرد.
دو بلبل خسته از تنهایی باغ.
دختری منتظر از جوی افتاب .
چون پدر رفت میهمان پدر
این در بسته مانده بی خبر .
مانده بی خبر
صف گرفتیم تا ببینیم روی یار
یار رفته و شیطان دزدیده بوی یار.
علی محسنی پارسا
من سکوت شاعر را
شرم اطلسیها را
با همه قلبم
با هر دو چشمانم
حس کردم
من از هر رختآویز
یک ترانه آویختم
از هر شاخه درخت
یک داستان و یک شکوفه
هزاران هزار افسون آویختم
اما مرگ شاعرانگی
شهادت عاشقانگی
سقوط پلکها را دیدم
آری, من مردهام
مرا کشتند و چون تصویر ابری بر آب
بر چشمان زلال تو خواباندند.
باشد که پلکهای من
آرام آرام سقوط کند
باشد برای همیشه, و برای همه همیشهها
چشمان تو باز باشد
مبادا سکوت کند
سروش عباسی
خسته ام از خواب بودن
خواب دیدن
در بلوغی که به سلاخی این روزنه است
هر چه بارید باران,
پنجره سبز نشد
آفتاب بیدار شو...
توی قاب کوچک پنجره ام
در میان تپش باد در حصار لبخند
مُشت خروار نشد
گندم عاطفه ام در بغلِ داس شکست
قایق افتاده در آبی که در این نزدیکیست
پنجه انداخته حسرت به دل دریاییم
که در آن ساحل از آغوش خدا میترسد
که سَرم سنگین است
که سَرم, پُر شده از لَزِج هِق هِق خیس
تو به همراه من خسته بیا,
تا ببینی که درختان امشب
سایه هاشان
داغدارِ نبودنِ تو
زندگی
در,حصار دلتنگیست
...
آفتاب بیدار شو
شیوا قناد