وعده مان مخملکوه
پوششی سبز منقش به گل بابونه
غلغل برفابه از دل سنگ
دامن رود خرامد به دَمَن
قاصدک چرخ زنان
بال بال ، پروانه
آسمان معبرِ ابر
بارشِ نور طلا
چترِ سبزِ افرا
بیقرار از وزش ناز نسیم
دل من مضطرب از لحظه ی ناب دیدار
شور گلگشت به شیرینیِ عشقی تب دار
نم نمک میبارد،
قصه ی شوق در این مرتع سبز
با دو فنجان چایی
داغ و شیرین
پیشِ راهت، سپید
چای را داغ بنوش
میترا کریمیان
بوسه باران میشود
باغی که گلنارش تو باشی
ابر بهارش من...
عشق دارو می شود
رازی و الحاوی تو باشی
راضی به تب، من...
گلِ نار و ابر بهار
رازی و راضی همه بازیست
تو روح زندگی منی
مرا در بر گیر
میترا کریمیان
یادته رفتی ندیدی دل من لرزید و ایستاد؟
حالا برگشتی و میگی کلاغه بهت خبر داد؟
من به هیچ کسی نگفتم که چقدربرام عزیزی
نکنه مترسک اونشب رفتنت را بِش خبر داد
هنوزم ردِّ گذشته روی راه برفی مونده
چرا برگشتی دوباره؟ دل من دستتو خونده
گفته بودی از مترسک که سرِ جالیز میرقصه
قصه ای که خوندی از سر،تو کتاب عشق مونده
گفتی ازشوق رسیدن، از پرستوی مهاجر
نشنیدم از سفر گفت پشت پایِ یک مسافر
یادته خوابتو دیدم گل رز هدیه میدادی
تعبیرش جدایی مون بود، آخرش شدی مسافر
حالا برگشتی ومیگی که گذشته ها گذشته؟
من عروسکی نبودم روی طاقچه ای نشسته
بشینه منتظر تو ، دلم از دوریت شکسته
شده ام عقاب تیز پر، نوک قله ای نشسته
میترا کریمیان
توالی قلبم حوالی تو
سکوت ، ترانهی عاشقانه ی تو
هِزار هَزار در افغان ز یک کرشمه ی تو
وزد ز دشت اقاقی هوای عنبر تو
به قهقهه میسرایی ز قهقرای دلم
به مُشت خود بفشاری انار سرخ دلم
در آسمان خیالم ، گذر کنی شاید
به کوچه سار عروق و به کنج بطن دلم
پری وشِ دیو دلْ ز دست تو فریاد
که سدِّ گلو شده ام ازین دوصد فریاد
روم از آن حوالی، رَویم از این توالی
دلی چو آینه سازم ، زِ نو کنم بنیاد
میترا کریمیان
عشق را کتمان کن
تا نبیند هرگز
چشم بد ذات حسود
آتش خفته ی ویرانگر قهر
تا به یک لحظه ی ناب
عشق خود را دریاب
گرچه رسوا شود این عاشق بیباک
ولی
خط به خط قصه ی آن را بنگار
تا در آن نقطه عطف
بشناسند همه
گرکه افسانه ی عشق
در جهان بسیارست
عشق افسانه ای اما
فقط یکبارست
میترا کریمیان