جوانه های سبز بر آوندِ خاکْ رنگِ درخت
فرفر رقصان شاخه های بید
بنت قنسولِ مغرور و ناز
درختانِ پر گل به ژاپنی
عطر برهانِ کنار پنجره
ترانه ی شاد خالتورِ فلک زده
پرده ی حریر رقصان در نسیم
جوجه گنجشک ترسیده از کلاغ
موشی که در لجن غوطه میخورد
و از فربهی نای تکاپو ندارد
پسرک رنگ پریده که زباله ها را می کاود
پرستوهای حیله گر
ابرهای سلطه گر
باران ویرانگر
عطر مست کننده ی یک چای دبش
باغهای زیبای وسط شهر
و
ال نینو
که نمیدانم زشت است یا زیبا
شاید بستگی دارد فقط به ما
میترا کریمیان
ز کوچه سار عشقِ من رمیدی و رمانده ای
به سایه سارعیشِ خود،رسیدی ورسانده ای
بگشته ام به کوی تو ، به جلوه گاه روی تو
ز دید گاه و منظرم رهیدی و رهانده ای
شُکوهِ شِکوِه هایِ منْ، نیاز منْ نماز منْ
به درگه خدای من ، کشیدی و کشانده ای
تو شهسوارِ تیزْ تاز ، به ناز وساز دل بساز
به دشتِ بازِ دلْ چرا دویدی و دوانده ای
چو جامه ای به تن مرا ، شکوهِ یک سیهْ قبا
قبای من به تن چرا، دریدی و درانده ای
بیامدم به سویِ تو ، به مجمعِ شکوه تو
چرا به کنج عزلتی خزیدی و خزانده ای
کبوترِ سپیدِ من ، بیاوَرَد پیام من
ز بام آشنایِ او پریدی و پرانده ای
چو میسرایمتْ تُرا ، بخوانَمَت ز دلْ ، چرا
سرشک غم ز خامه ام چکیدی و چکانده ای
میترا کریمیان
سبزینه ی برگهای بهاری
به سوزش آفتاب خزان
درخشش نیلی وا نهادند
و به زردی و سرخی اکتفا کردند،
نسیم را در آغوش گرفتند و
از شاخه بریدند و
رقصیدند و
به یغمای سوز سرد لرزیدند و
باریدند و
آرام بر زمین خوابیدند...
چه زیبا، عاشقانه ای آفریدند
و بهاری دیگر را بنا نهادند...
شکوفا شکوفه های عشق...
میترا کریمیان
چای زرد کمرنگم را تلخ مینوشم
و به فنجان های چای سرد روی میز مینگرم
بودند ودیگر نه...
تابش بی رمق پاییز از شیشه های رنگارنگ پنجره ی قدیمی
چشمم را به چشمه ی نور میخواند
به گذشته
خاطرات و خنده های از ته دل
نوای دلکش موسیقی
ضرب آهنگ انگشتان بر میز چوبی
جست وخیز طرب آلودم....
چقدر زود بقیه چایی ام سرد شد
دیگر فرصتی برای نوشیدن نیست
..
..
باید رفت..
میترا کریمیان
خوشا معشوق خوش قامت که درقولش قوامی هست
به قاف عشق پابند است و بر عینش دوامی هست
سر و جان و دل و هوشم ربودست و گریزانست
نمیداند قیامت، بر مقامِ قائم و حکم و مرامی هست
میترا کریمیان