من, سوار موج موی تو بودم

من, سوار موج موی تو بودم
آنقدر رفتم, تا به ساحلت رسیدم

مرا بشناس, من از تبار تو آمده‌ام
از من مگریز, من از فردای تو آمده‌ام

من, بازدم هر نفس خسته‌ات بودم
آنقدر مرا کشیدی, تا به آخرت رسیدم

مرا بشناس, من از تبار تو آمده‌ام
از من مگریز, من از فردای تو آمده‌ام

من, قلم دست های لرزانت بودم
آنقدر مرا نوشتی, که به کاغذت رسیدم

مرا بشناس, من از تبار تو آمده‌ام
از من مگریز, من از فردای تو آمده‌ام

سروش عباسی

من سکوت شاعر را

من سکوت شاعر را
شرم اطلسی‌ها را
با همه قلبم
با هر دو چشمانم
حس کردم
من از هر رخت‌آویز
یک ترانه آویختم
از هر شاخه درخت
یک داستان و یک شکوفه
هزاران هزار افسون آویختم
اما مرگ شاعرانگی
شهادت عاشقانگی
سقوط پلک‌ها را دیدم
آری, من مرده‌ام
مرا کشتند و چون تصویر ابری بر آب
بر چشمان زلال تو خواباندند.
باشد که پلک‌های من
آرام آرام سقوط کند
باشد برای همیشه, و برای همه همیشه‌ها
چشمان تو باز باشد
مبادا سکوت کند

سروش عباسی