آن شعلهی شمع است
که در تاریکی میرقصد
یا طرح اندام تو؟!
چه فرقی میکند؟
هر دو یکیست!
طرح اندام تو
که شعله میکشد
و شعلهای که میرقصد!
بیدریغ باد
روشنایی رقصانی
که ظلمت را میشکافد!
شبنم حکیم هاشمی
اول صبح
به آن کوچهی عشق
شوق گل بود و
هم شوق بهار.
نفسم پر
ز بوی گل سرخ
دیدگانم
روشن از صبح خمار.
سبز شد
بر سر راهم, هیهات
چهره پر نور و
منم گشتم مات
در نگاهش
همه دنیا رقصان
دل من نیز
به پایش لرزان
آنقدر خواستنی بود
که تابم را برد
دست بردم
که بگیرم دستش
بشوم مست
ز چشم مستش
لیک فرو ریخت
ز گلبرگ رخش
چکهی اشک
گفت مرا:
اشک شوق است و نشاط.
هم چنان شبنم عشق
بر دل و جانم
چه نشست!
ولی اله فتحی
در ساعتی بی وقت
سینه مالامال , یک درد مطلق
در هبوطی بی تعادل ...
می نشینم در زمان ,
رقص خاکستری ثانیه ها
ثبت در دستان من,
یک ابد ,
مانده هنوز,
تا فلج دلهره ها ...
سپیده رسا