نگاه کن، او همیشه در اوج است؛

نگاه کن، او همیشه در اوج است؛ 

بر قله‌ی کوه‌ها، در ستاره‌ها، در ماه، در خورشید، در عرش...

او را می‌شناسی؟ او رشن است؛ 

فرشته‌ی عدالت که باید از اوج‌ها به یاری‌اش بخوانی...

او عدالت را در آسمان‌ها تکثیر می‌کند و زمین بی‌نصیب مانده است...



شبنم حکیم هاشمی

آن‌گاه که فرشته‌ها

آن‌گاه که فرشته‌ها
فره‌ی پیامبر را
در ساقه‌ای بلند و سبز
از روشنان عرش آورند و
بر کوه نهادند
سبزینه‌ای جوانه زد
در قلبت
و آن‌گاه که
دو پرنده
ساقه را بر فراز درخت
گذاشتند و
ساقه پیوند خورد
با جان درخت،
سبزینه‌ات
به سوی روشنان عرش
بالید و
گل آتش از آن رویید...
پس
فره‌ی پیامبر
در تو حلول کرد و
تو جاودانه شدی
در ساقه و سبزینه و جوانه
در درخت و گل
در آتشی
که نطفه‌ی گرم زندگی‌ست


شبنم حکیم هاشمی

ای نخستین زوج

ای مشی
ای مشیانه
ای نخستین زوج
در خلقت بی‌کرانه
چه حسی داشتید
آن هنگام
که از گیاه
برآمدید؟
بگویید آیا هنوز
گیاهی هست که
بتواند به انسان تبدیل شود؟
اما نه...
این بار
روح انسان است
که باید گیاه شود
تا بروید و ببالد و
خلقت را
تکرار کند

...

شبنم حکیم هاشمی

اولین بار که در جهان باران بارید

اولین بار
که در جهان
باران بارید
ابرها عاشق شدند
که پیش از آن نمی‌دانستند
چه عشقی
در خویش دارند...
اما
شاعر که شدند
باریدند و
فهمیدند
عشق را...


شبنم حکیم هاشمی

چراغ قرمز تا چراغ سبز یعنی صبر

چراغ قرمز تا چراغ سبز
یعنی صبر
تا شکفتن یک رویا...

یک روز
چهارراهی که از آن می‌گذرم
جاده‌ای از بهشت می‌شود


شبنم حکیم هاشمی