خیابان در غوغای ماشین‌ها

خیابان
در غوغای ماشین‌ها
روح زندگی را از یاد می‌بُرد
اگر درخت‌ها
نبودند...



شبنم حکیم هاشمی

تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها

تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها
امتداد قدم‌های تنهایی‌اند...
تنهایی‌ام که در شهر سرگردان می‌شود
تو از پشت تمام پنجره‌ها
نگاهش می‌کنی


شبنم حکیم هاشمی

نه به تو احتیاج دارم،

نه به تو احتیاج دارم،
نه به او...
من با تنهایی‌ام
عاشقانه‌ها دارم


شبنم حکیم هاشمی

خورشید می‌تابید

خورشید می‌تابید
باران می‌بارید
هر کدام
نیمی از من بودند...
گریه‌ام را خندیدم


شبنم حکیم هاشمی

دیدم که او آمد

دیدم که او آمد
از روبه‌رو آمد
او را پسندیدم

با من مقابل شد
آیینه‌ی دل شد
در خود درخشیدم

او مثل رویا بود
اما چه تنها بود
چیزی نپرسیدم

بی‌پرسش و انکار
خود را به او انگار
یکباره بخشیدم

یکی شدم با او
با او و تنها او
پیوسته رقصیدم

با او که رقصیدم
در خود درخشیدم
خود را در او دیدم

شبنم حکیم هاشمی