به دست کی سپارم این دل خونین و رسوا را
که بیش از این نگرداند پریشان خاطر ما را
سریر نامرادی آشنائی همچو من خواهد
که بر بامش بر افرازد لوای داغ دنیا را
به دریائی زدم دل را که امید رهائی نیست
نگیرد نا خدا اینجا غریق خشم دریا را
کشیدم درد عشقی و چشیدم زهر هجرانش
نیازی نیست ای یاران ، دم گرم مسیحا را
بنای عشق آلوده نگردد با هوس رانی
که در گهواره طفلی می کند رسوا،زلیخا را
مرا تا مرز نابودی کشانده وهم آینده
چه دارد بخت من در سر،طلوع صبح فردا را
نمی گیرند اینجا دست فریاد تو را واسع
به گوش عشق می باید رساند آوای غمها را
سید علی کهنگی
پدری مست و لا اُبالی بود
جامه چرکین و خاک مالی بود
چون که می شد خمار و بی باده
می شکست آنچه آن حوالی بود
گاه گاهی قمار هم می کرد
هنر دست او مثالی بود
کودکانش گرسنه و رنجور
او به فکر فروش قالی بود
نظر لطف او به فرزندان
موقع خواب ، گوشمالی بود
ناگهان مُرد و رفت از خاطر
زندگی کردنش شغالی بود
رحمت حق بر آن کسی واسع
که وجودش نکو خصالی بود
سید علی کهنگی
تا در حریم قبلهی جان، پا گذاشت دل
گوئی قدم به وادی سینا گذاشت دل
درگیر مهر ماه تو شد، وز سر نشاط
پا بر بساط لذّت دنیا گذاشت دل
تصویر حال خسته و درماندهی مرا
در جمع عاشقان به تماشا گذاشت دل
از خاطرات لالهی شعرم نمی رود
داغی که بر جگر ز مدارا گذاشت دل
در حیرتم از این همه گل چهره در بهار
ما را چگونه یکّه و تنها گذاشت دل
فانوس راه بی خبران محبت است
ردّی اگر ز پرتو خود، جا گذاشت دل
واسع ز سالکان طریقت کشید دست
تا پای خود به عالم بالا گذاشت دل
سید علی کهنگی
آتش عشقت هنوز از سینه بیرون میزند
لشکر جور است و بر جانم شبیخون میزند
وای برآنکسکه چون من از تب خوش باوری
خیمه در صحرای پر آشوب مجنون میزند
عشق را با سوز دل آمیختند ، از آن سبب
ساز دل را هر کسی برداشت محزون میزند
آسمان هم گاه دلتنگی عذابش می دهد
کاین چنین فریاد بر دریا و هامون میزند
بادهای گر داد ، با خون جگر همراه بود
بخت با ما اینچنین گه جام گلگون میزند
مهر عالم تاب شد ، تاج سر ملک وجود
با سخاوت چون قدم بر چرخ گردون میزند
در خیال خویش واسع با هزاران آرزو
شانه بر گیسوی سحرانگیز مضمون میزند
سید علی کهنگی
از بارگاهت ای رضا شهد محبت می چکد
وز آسمان گنبدت آیات رحمت می چکد
همچون کبوترها شدم در کنج ایوانت مقیم
چون مهر از دستان تو نور سخاوت می چکد
صحنت برایم می دهد بوی بهشت جاودان
بر باغ امّید دلم باران جنّت می چکد
ما و قرار عاشقی ، نزدیک سقّا خانه ات
آنجا گلاب معرفت با یاد جدّت می چکد
هرگز نخواهد رفت کس از آستانت نا امید
از پنجره فولاد تا عطر اجابت می چکد
رضوان کجا دارد چنین آیات عصمت در بغل
صد آسمان شبنم به پایت با ارادت می چکد
هستی به یمن عشق تو آئینه داری می کند
از عرش اشک شوق شبهای ولادت می چکد
واسع ز وصفت بیشتر از بیش کم می آورد
از برگ برگ دفترش شرم و خجالت می چکد
سید علی کهنگی