برای باریدن رگه ای ابر صاعقه ای کافیست

برای باریدن رگه ای ابر صاعقه ای کافیست
و یا روزنه ای در دل یاس، بارقه ای کافیست
برای مسافری که هنوز در افق گم نشده است
میان ماندن و رفتن فقط، بهانه ای کافیست
برای دلی که از هجوم تألم قرین طوفان است
بدون کبریت ملامت حتی، جرقه ای کافیست
آه چه خاطره هایی که در ذهن زمان مردند
به فصل سرد نسیان فقط، حادثه ای کاقیست


اله کرم رداقره ویس

بادها غریبانه میوزند

بادها غریبانه میوزند
بر این سرزمین غربت
این دیار تاریکی
که نفس روح در آن بند می آید
جنگل ها مرده
خورشید فسرده
زمین مملو گشته است از سایه های هراس انگیز
کوه ها مبدل به صلیب درد گشته اند
دل آسمان گرفته
ابر ها نمیگِریَند،نمیغُرند
دریا کلافه تر از هر زمان
امواجش را پرخاشگونه
به ساحل وُحوش گسیل میگرداند
و انسان ها گرسنه تر از هر زمان
گوشت همدگر را چون گرگی درنده
میدرند،میخورند و میروند
عجیب دیاری گشته است این خاک...
عجیب دیاری


مبینا سلطانلو

نشسته ام کنار خیابان بروی صندلی

نشسته ام کنار خیابان بروی صندلی
من ندیده ام؟یا که این گذر چراغ ندارد؟

هرچه راه میروم به مقصد نمیرسم
من کند میروم یا که جاده انتها ندارد؟

روز رفته و چند سالی میشود که شب است
شب امده یا که آسمان خورشید ندارد

عمرم گذشت و فرصت توبه رفت
اخر این دفتر سیاه ورق سفید ندارد؟

از تلخی زمانه گر گرفتم و شعله ور شدم
این اتش بلندجگر سوز مگر دود ندارد؟

چون کشتی به گل نشسته کناری پهلو‌گرفته ام
کشتی شکسته یا ناخدا فکر دریا ندارد؟

پیمانه های مداوم به حالم اثر نداشت
ساقیا میکده شراب ناب ندارد؟

شیخم بگفت بخوان تا اجابت کند تورا
یا رب این ناله های با قافیه جواب ندارد؟


محمد بهرامی

دل من کلبه‌ی عاشقان بی‌پروا است

دل من کلبه‌ی عاشقان بی‌پروا است
دل من هستی روزگار بی‌فرجام است
دل من هیئت عاشقان بین‌الحرمین
دل من پر است از مسافران کاظمین
دل من بسته به دامان ابابیلِ حرم
دل من قفل شکاف حرم ابواب است
دل من رایحه‌ی برگ و گل ریحان است
دل من ساقه‌ی بی‌خار گل شب‌بو است
دل من هرچه که باشد عاشق یک نفر است
دل من عاشق تعجیل امام آخر است
دل من بسته به عالم ظهور و ملکوت
دل من بسته به آن ؛ میدانم در آخرم دق می‌کند...

محمد مهدی احمدی بفرویی

به تن پوش زمستان

به تن پوش زمستان
پیله می درد
نسیم بهار
از برفی شاخه ها

نادر مسلمی