آن گاه که سیمرغان

آن گاه که سیمرغان
برفراز قله ها
آشیانی داشتند
عشق برای من
ققنوسی دیگر بود
هرگاه بر دلم می نشست
آتش به جان می زد
و خاکستر سوزانش
زندگی دوباره می بخشید مرا


نادر مسلمی

مرگ را در پوستین شب دیده اَم

مرگ را
در پوستین شب دیده اَم
یک عمر تنهایی کشیدن
در تابوت انتظار
استحاله می کند صبر را
در بی قراری هایَ م
و من اکنون در پایان راه
به آغاز می اندیشم
که با عشق شروع شد
و سرانجام می یابد با نفرت


نادر مسلمی

من اَم غمگین ترین پری دریایی

من اَم
غمگین ترین پری دریایی
مهتاب بانوی شبانگاهی
از امواج گذر کن
و بر آسمانَ م بتاب
تا بوسه ها نور بنوشم
از هلال لبانَ ت
دیگر مرثیه نخواهم سرود
غزل خوان شعرهایَ م باش

تا عشق بروید از واژه ها

نادر مسلمی

راه به راه سبز می شوند

راه به راه سبز می شوند
سایه های اضطراب
پشت قدم های انتظار
به کدامین سو فرا می خوانیَ م
در کشاکش جاده ها
آن گاه که در سراشیبی سقوط
گلاویز می شوند آرزوهای گره خورده
با چنگال نومیدی
مقصد بستری می شود

در آغوش مرگ

نادر مسلمی

به هر پلک زدن نگاه می چینم

کلاف دلتنگی
می بافد
بر گردن حوصله
شب فراق
.

.

.

به طبع عشقَ ت
تب می کند
طبیعتَ م

.

.

.

به هر پلک زدن
نگاه می چینم
از آسمان چشمَ ت

نادر مسلمی