عاقبت این شب بارانی غبارها را شُست
از پی دلدادهاش کوچه خیابان را جُست
خسته از این همه جُستن به خیابانها بود
یار در خانه و دیوانه خیابانها بود
میلاد محمدیاری
چقدر آشنا داشتی و من نمی دانستم
جرم پاهای من، رفتن بود
و یقین ساده ای
میانِ جان و تن ام
که آفتاب
پشت گل های خانه ی تو غروب می کند
وگرنه، معنای آغوش را همه می دانند.
قاسم بیابانی
بیا تا خاطراتم پا بگیره
خیالت توی قلبم جا بگیره
بیا تا عطر خوب زندگانی
برایم بعد از این معنا بگیره
بزن پلکی که دنیای نگاهت
دوباره موجی از دریا بگیره
جهانی زیر رقص گیسوانت
شراب از چشم واویلا بگیره
بیا تا رونقی در کار ما هم
کنارت بعد مدت ها بگیره
بخندی و فضای سینه ام را
هوای تازه ی صحرا بگیره
محل رویش گلهای شادیست
اگر عطر تو را هر جا بگیره
چه می شد بعد عمری بیقراری
تو هم یک شب سرت باما بگیره
علی معصومی
ابرها که از راه رسیدند
چترها، گروه گروه به خیابان آمدند
ما دلتنگ چتر بودیم
باران بهانه بود...
میلاد مردی