ماه ِ من
گیسوان ِ تو
قلاب ِ آسمان من است
به گوشه های خلوتم بیا
به، خواب ِ من بیا
قاسم بیابانی
ای جانِ همیشه مبتلا
سلام
چراغ آرزوها
با رویا روشن می شود
و به سمت نیمهء روشن ماه می رود
پس خوابِ دروغ نگو
و مرگ را، مهمان لحظه هایت نکن.
قاسم بیابانی
سایه و رقص ارغوان
شاملو در پریان
فروغ در انتهای فصل سرد
پناهی با قرآن حاجی و
منزوی در رنجش از دیوانگی ها
همه
گویی از درون چشم دیوار
به ما می نگرند
و می گویند
شاعران درگیاهان رسته اند
که اینگونه زنده اند.
قاسم بیابانی
چقدر آشنا داشتی و من نمی دانستم
جرم پاهای من، رفتن بود
و یقین ساده ای
میانِ جان و تن ام
که آفتاب
پشت گل های خانه ی تو غروب می کند
وگرنه، معنای آغوش را همه می دانند.
قاسم بیابانی