چه کردی بامن ای زیبا نگارم

چه کردی بامن ای زیبا نگارم
زدی ،آتش چنین بر روزگارم

بسوزد قلبم از هجرانت ای دوست
دلم خواهد که باشی در کنارم

پریشان حال گشتم نا توانم
تو هستی بی خبر از حال زارم

به عمرم باکسی پیمان نبستم
چنان بر عهد خود من پایدارم

نگردد صبح روش بی تو هرگز
دلم سوزد زچشمان اشکبارم

رخم زردو دلم پر درد گشته
زهجرانت بسی من بی قرارم

نسیم از درد می نالد شب و روز
بیا زیبا گلم در ، انتظارم

شهربانو ذاکری دانا

مثل سیلی بردلم ویرانه ای بر جا گذاشت

مثل سیلی بردلم ویرانه ای بر جا گذاشت
کرده آشوبی به پا هنگامه ای بر جا گذاشت

غرق درموج حوادث،او مرا بنموده است
از وجودم او فقط حنانه ای بر جا گذاشت

با نگاهش آنچنان بنمو ده مارا در بدر
جرعه ای داد اوبه من مستانه ای بر جا گذاشت

همچنان مجنون به دنبالش دویدم هرکجا
با چنین اعمال یک دیوانه ای بر جا گذاشت

همچو گل با سوز تب جان می دهد، از عشق او

شاخه گل بشکسته در گلخانه ای بر جا گذاشت

گشته ام یاغی زهر مسلک گریزانم کنون
از چه ما را قلب یک بتخانه ای برجا گذاشت

بین نسیم از سرد مهری های او هم خسته شد
باغ گل را بی گل و پروانه ای بر جا گذاشت


شهربانو ذاکری دانا

می فشانم جانِ دل کز بهر عشقت من نگار

می فشانم جانِ دل کز بهر عشقت من نگار
دل ترا خواهد برایت پر زند پروانه وار

درخیالم پرورانم روز شب دایم ترا
ای که دانی من برایت گشته ام چشم انتظار

تا قیامت عشق پاکم برقرار است نازنین
نام نیکت می نویسم در دلم با افتخار

فکر دیدارت که کردم سیل چشمم شد روان
من زهجرانت همانم نا توان و بی قرار

باغ بی گل گشته این دل چون همی بیند خزان
با محبت باغ دل را می کنی همچون بهار

حسرتی دارم به بینم من ترا با چشم خود
تا نمایم مهربانی راچو لیلا آشکار

این نسیم از عشق خود گویدچنان با سوز دل
عشق پاکش مثل مجنون تا به ماند یادگار

شهربانو ذاکری دانا

دلبرنازمن بدان,ورد زبان من تویی

دلبرنازمن بدان,ورد زبان من تویی
گل چه بود نگار من,روح روان من تویی

فکرخیال من شدی,تابه سحر عزیز من
بردل من نوشته ام,سرِّ نهان من تویی

رنج عذاب می کشم,گربروی تو از برم
در برِ دل بمان عزیز,قدرت جان من تویی


عاقبتم چه میشود,گرتونباشی پیش من
بی تو هدررود صنم,عمرگران من
تویی

ای گل ارغوان من,رحم نما به عاشقت
خاک رهت منم بدان,کون مکان من تویی

نام تو ذکر من بشد,روز شبم ثناکنم
ای گل سوسنم بیا,خاک جنان من تویی

روح روان من بمان ,کن نظری تو برنسیم
باغ بهشت من بیا,صبرامان من تویی

شهربانو ذاکری دانا

کن نظر بر دل منم چشم انتظار

کن نظر بر دل منم چشم انتظار
من به دیدارت چنانم بی قرار

میطپدقلبم به عشقت روز شب
گرچه میدانی دلم هست باتویار

از حجابت لحظه ای بیرون بیا
تا ببینم روی ماهت آشکار

از فراقت من بریزم اشکها
عمر خود را کرده ام بهرت نثار

باخبر هستی ز احوالم شها؟
ناله ها کردم برایت زار زار

بی تو هر روزم بود چون شب سیاه
روشنی بخشم تویی شبهای تار

ای صنم مانند ماهی بر (نسیم)
بهر من زیبا گلی در گلعزار

شهربانو ذاکری دانا