باد نیامد و بشارتی نرسید

باد نیامد و بشارتی نرسید
من رنجیده
ابری پر باران
با سایه ای گسترده
در حال عبور
خاطره ای سبز در یاد حاضر
فکری که شعر نیست
مغزی خسته از جست‌وجوی واژه
ترس از فردای بی شعری
شوری مرده محبوس در سینه
شعری در سر پنهان
خودکاری گم شده
و کاغذی نرم از دعوت آب


شاپور دشت بزرگ

سرت گیج می‌رود

سرت گیج می‌رود
از زمزمه‌های من
از زمزمه‌های شاعرانه‌ی من
تو آن دروغ بزرگی
که تاب نمی‌آوری
حقیقت شعر مرا...

مثل آن لحظه‌‌‌ی ناب ازل
که آواز اهورامزدا
اهریمن را
به پس راند


شبنم حکیم هاشمی

من ارگ بمم، در خود شکسته

من ارگ بمم، در خود شکسته
بینِ طوفان بلا، خستهء خسته

تو نگاره های باغ ارم شیرازی
بر بلندای قله ی زیبایی نشسته


دکتر سجاد فرهمند

خیالت

خیالت

وفادارترینِ یاران عشق ست

که از کنارم جم نمی خورد

پرویز صادقی