ومن عاشق بهارم در ماه بهشت خدا

فریبمان داد
بهار را می‌گویم
به ما وعده بهشت داد وهوای گرم و مطلوب


هم قدم با او از زمستان گذشتیم
با خیالی آسوده بدون برداشتن لباسی گرم
ونوشیدنی داغ
پر از ذوق های رنگی

در طول مسیر باران بود و سرما ومن محتاج تن پوشی ضخیم.

بهار را گفتم تو فریبنده ای بیش نیستی
گاهی صافی گاهی ابری ودر کنارش سردی
و من کنار توبا وعده گرمای آفتاب از زمستان گذر کردم.

بهار کمی نگاهم کرد
با لبخندی زیبا دستانم را گرفت
وبا آهنگی ترین ملودی زیبای دنیا به من گفت
فقط چند قدم مانده تا اردیبهشت

وکمی بعد ما در اردوی بهشت بودیم
بهشت موعود
ومن فهمیدم که طبیعت بهار فریبندگی است
گاهی گرم گاهی سرد و گاهی بارانی و طوفانی


ومن عاشق بهارم در ماه بهشت خدا

الهه اسماعیل پور

امشب پر از تشویشم

امشب پر از تشویشم
انگارامشب شب خاطره هاست
شب مرور گذشته‌
باید اسم امشب را قهوه تلخ گذاشت
وای کاش شکری در دسترس بود بلکه کمی از تلخی امشب کاسته میشد
امشب دردهایم به شب نشینی این مخ تابدار آمده اند
نمیدانم پیش خود چه فکری کرده اند
که سر زده آمده اند
واز منه خسته انتظار میزبانی دارند
هی میخواهم از گذشته گریزی بزنم به حال
ولی مگر می‌گذارند این مهمانان ناخوانده
وباز هم درد درد و درد
ودر آخر خوابی پر از کابوس
ای کاش از میان کابوس هایم خواب روزی در آینده
مثل همین فردارا ببینم
که با آرامش نشسته و چایی مینوشم قند پهلو
و با لبخندی ملیح بر لب
گواه روزی خوب.



الهه اسماعیل پور